« دست‏های توبه‏ کارم را بگیراشک‏هایم را نخشکان »

شبهای بی همتا

نوشته شده توسطرفیعی 23ام تیر, 1393

پس از یک سال، در گردش زمین و زمان، دوباره به این موسم بی‏همتا رسیدم.
شب یگانه‏ای است؛ شب بی‏بدیلی که تمام تمنایم، دست به سرکردن خواب است و به پای درگاهت تا سپیده صبح، اشک شدن. راه من امشب به این بستر بیهوده باز نخواهد شد.
من، تمام آرزوهای خانه به دوش گذشته را امشب برای طلب، فراروی آورده‏ام؛ آرزوهای دور و نزدیک؛ آرزوهای آشکار و ناپدید؛ آرزوهایی که همان‏گاه که از من می‏گریختند و چون سرابی ناامید بودند، در همان حال دوباره از نو در دامن امید متولد می‏شدند و مرا به رحمت تو مژده می‏دادند.


فرم در حال بارگذاری ...