موضوع: "شبهات"

دلیل علمی در روز برای آب خوردن ایستاد و در شب نشسته نوشید

نوشته شده توسطرفیعی 16ام فروردین, 1395

چرا می گویند بهتر است که در روز برای آب خوردن ایستاد و در شب نشسته نوشید؟ آیا دلیل علمی هم دارد یا فقط در روایات است؟

پاسخ اجمالی

همه احکام و دستورات الهی فلسفه و حکمت های گوناگونی دارند، هیچ یک از تکالیف شرعی بی حکمت وضع نشده اند، گرچه ما نمی توانیم به همه این حکمت ها آگاهی پیدا کنیم ولی با توجه به اینکه خدای حکیم و عادل هیچ قانونی را بی حکمت وضع نکرده، در بعضی از روایات آمده است که نوشیدن آب در شب و به صورت ایستاده موجب بیماری زرد آب خواهد بود، اما نوشیدن آب در روز به صورت ایستاده موجب بیشتر شدن نیروی بدن و گوارا شدن غذا می شود.
پاسخ تفصیلی

هیچ یک از دستورات الهی و تکالیف شرعی بدون حکمت و مصلحت وضع نشده اند، گرچه ما نمی توانیم به همه این حکمت ها آگاهی پیدا کنیم زیرا تنها به اندازه اطلاعات و به میزان معلومات بشری خود در هر عصر و زمان می توانیم فلسفه و اسرار احکام الاهی را دریابیم، نه همه آنها را و اصولاً با عمق و وسعت آن دستورات و محدودیت علم ما، نباید غیر از این انتظار داشته باشیم. [1]
ولی با توجه به اینکه خدای حکیم و عادل هیچ قانونی را بی حکمت وضع نکرده است ما یقین داریم که هیچ تکلیفی خالی از حکمت و مصلحت خاص خود نیست [2] و خداوند متعال هرگز فرمانی را به ضرر بنده اش صادر نمی کند بلکه هر دستوری که به ما می دهد، صلاح و خیر ما در آن است.
بر همین اساس روحیه بندگی اقتضا می کند تا فرمانبرداری بی چون و چرای پروردگار خود باشیم و همه دستورات او را اطاعت کنیم .
با این حال در احادیث به حکمت نوشیدن آب به طور ایستاده در روز و به طور نشسته در شب، اشاره شده است که به برخی اشاره می شود:
الف) حضرت امام صادق (ع): «آب نوشیدن به حالت ایستاده در شب، زرد آب را در بدن ایجاد می کند.» [3]
ب) حضرت امام صادق (ع): «نوشیدن آب در روز به حالت ایستاده موجب فزونی عرق و بیشتر شدن نیروی بدن می گردد.» [4]
ج) حضرت امام صادق (ع): «ایستاده آشامیدن آب در روز، غذا را گوارا می سازد و ایستاده آشامیدن آب در شب، زرد آب می آورد.» [5]

[1] . نک: مکارم شیرازی ، ناصر و سبحانی ، جعفر ، پاسخ به پرسش های مذهبی.
[2] . نک: پاسخ شماره 764 (سایت: 881).
[3] . شیخ صدوق ، من لا یحضره الفقیه، ج 3 ، ص 353، دارالکتب الاسلامیه .
[4] . همان مدرک شماره 3.
[5] . کلینی، محمدبن یعقوب ، الکافی ، ج6، ص383، دار صعب ، بیروت.

پاسخ به یک شبهه

نوشته شده توسطرفیعی 7ام دی, 1393

یا مژده‌ی پایان صفر به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و دق‌الباب مساجد مستند است؟ اگر هست چرا و یعنی چه؟

ماه صفر هیچ فرقی با ماه‌های دیگر ندارد و اصلاً چنین روایتی وارد نشده است که مردم پایان ماه صفر یا آغاز ربیع‌الاول را به حضرت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم مژده دهند تا بهشتی شوند و یا …؛ بلکه این گونه دروغ‌ها را شایع می کنند تا از یک سو وقایع تاریخی را تحریف کنند و از سوی دیگر خرافه‌گرایی را در اذهان عمومی مسلمین ترویج دهند و بعد خودشان این گرایشات خرافی را به نقد کشیده و یا حتی استهزاء کنند.

اصل ماجرا:

گاهی انسان برای معرفی یک شخص اسم او را می‌آورد و گاه به فعل یا رسمی از او اشاره می نماید. مثلاً ممکن است بگوید حجت الاسلام فلانی شخص عالمی است و یا ممکن است بگوید: آن که اکنون در فلان مسجد در حال امامت نماز جماعت است، شخص عالمی است. این نحوه بیان و معرفی در ادبیات قرآنی نیز بسیار معمول می‌باشد. مثل آن که در معرفی امیرالمؤمنین به عنوان ولیّ الله می‌فرماید:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ و َرَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ و َهُمْ رَاكِعُونَ» (المائده، 55)

ترجمه: ولىّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده ‏اند همان كسانى كه نماز برپا مى ‏دارند و در حال ركوع زكات مى ‏دهند.

حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم نیز گاه برای تأیید یا تکذیب شخص یا جریانی، اسم او را می‌آوردند و گاه به جای اسم نشانه‌ای از او می‌دادند تا هر کجا این نشانه دیده شد،‌ حقانیت و یا بطلان صاحب نشانه نیز آشکار گردد و در ضمن تأیید غیبی نیز به اثبات رسد تا دل مردمان مطمئن و محکم گردد. مثل این که گاه می‌فرمودند: برادر و جانشین من علی (ع) است و گاه می‌فرمودند: آن که داماد من می‌شود جانشین من است و یا … .

روزی هم برای اثبات مؤید و بهشتی بودن ابوذر فرمودند: آن که الآن از در مسجد داخل می‌شود و پایان ماه «آذار – رومی» را خبر می‌دهد، اهل بهشت است و ابوذر وارد شد و چنین نمود. پس، موضوع اصلاً ماه صفر نبوده، بلکه ماه رومی آذار بوده است.

روایت وارده چنین است:

از ابن عباس نقل شده که گفت: «روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به همراه تعدادی از اصحاب‌شان در مسجد قبا نشسته بودند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اولین کسی که الان بر شما وارد می‌شود، مردی از اهالی بهشت است.

[مردم عوام گمان کردند که این ورود به مسجد سبب بهشتی شدن است، لذا] برخی از اصحاب تا این سخن را شنیدند، برخاسته و از مسجد خارج شدند، تا دوباره وارد شده و اولین کسی باشند که بهشت بر او واجب می‌شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متوجه شده، و به بقیه اصحاب که نزد ایشان بودند، فرمودند: اکنون جماعتی در حال سبقت گرفتن از یکدیگر، بر شما وارد می‌شوند، (ولی از میان آنها) کسی که پایان یافتن ماه آذار (نام یکی از ماه‌های رومی معادل ماه فروردین و در آن زمان معادل ماه صفر) را بر من بشارت بدهد، اهل بهشت است.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متوجه شده، و به بقیه اصحاب که نزد ایشان بودند، فرمودند: اکنون جماعتی در حال سبقت گرفتن از یکدیگر، بر شما وارد می‌شوند، (ولی از میان آنها) کسی که پایان یافتن ماه آذار (نام یکی از ماه‌های رومی معادل ماه فروردین و در آن زمان معادل ماه صفر) را بر من بشارت بدهد، اهل بهشت است.

آن جماعت برگشتند و وارد شدند و ابوذر رضی الله عنه نیز همراه‌شان بود، پیامبر به آنها فرمود: ما در کدام‌ یک از ماه‌های رومی هستیم؟ ابوذر گفت: یا رسول الله! ماه آذار به پایان رسیده است.

پیامبر فرمود: ای اباذر! من این مسأله را می‌دانستم ولی دوست داشتم قوم من بدانند که تو مردی از اهالی بهشتی، و چطور این‌گونه نباشد، در حالی که تو بعد از من به دلیل محبتت به اهل بیتم، از حرم من طرد (تبعید) می‌شوی، تنها زندگی می‌کنی و تنها می‌میری، و قومی که امر کفن و دفن تو را انجام می‌دهند، به واسطه‌ی تو خوشبخت می‌شوند، آنها دوستان من در بهشتی هستند که به پرهیزکاران وعده داده شده است.

[این حدیث در باب «معنى قول النبی ص من‏ بشرنی‏ بخروج‏ آذار فله الجنة» از کتاب معانی الاخبار (النص/ 204) و همچنین کتاب علل الشرایع مرحوم شیخ صدوق (ج 1 / ص 175) و در روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه اثر مرحوم محمد تقی مجلسی (ج 13 / ص 3) و با سلسله‌ی سند ذیل بیان شده :

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الشَّيْبَانِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّبُ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الوَرَّاقُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ‏ الدَّقَّاقُ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ].

متن عربی حدیث در کتاب علل الشرایع ج 1 ، ص 176

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ‏ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّبُ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الوَرَّاقُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الدَّقَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ تَمِيمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ

قَالَ كَانَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ذَاتَ يَوْمٍ فِي مَسْجِدِ قُبَا وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْكُمُ السَّاعَةَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِكَ قَامَ نَفَرٌ مِنْهُمْ فَخَرَجُوا وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ يُحِبُّ أَنْ يَعُودَ لِيَكُونَ هُوَ أَوَّلَ دَاخِلٍ فَيَسْتَوْجِبَ الْجَنَّةَ فَعَلِمَ النَّبِيُّ ص ذَلِكَ مِنْهُمْ فَقَالَ لِمَنْ بَقِيَ عِنْدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ سَيَدْخُلُ عَلَيْكُمْ جَمَاعَةٌ يَسْتَبِقُونَ فَمَنْ بَشَّرَنِي بِخُرُوجِ آذَارَ فَلَهُ الْجَنَّةُ فَعَادَ الْقَوْمُ وَ دَخَلُوا وَ مَعَهُمْ أَبُو ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقَالَ لَهُمْ فِي أَيِّ شَهْرٍ نَحْنُ مِنَ الشُّهُورِ الرُّومِيَّة فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ قَدْ خَرَجَ آذَارَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ ص قَدْ عَلِمْتُ ذَلِكَ يَا أَبَا ذَرٍّ وَ لَكِنْ أَحْبَبْتُ أَنْ يَعْلَمَ قَوْمِي أَنَّكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ كَيْفَ لَا تَكُونُ كَذَلِكَ وَ أَنْتَ الْمَطْرُودُ مِنْ حَرَمِي بَعْدِي لِمَحَبَّتِكَ لِأَهْلِ بَيْتِي فَتَعِيشُ وَحْدَكَ وَ تَمُوتُ وَحْدَكَ وَ يَسْعَدُ بِكَ قَوْمٌ يَتَوَلَّوْنَ تَجْهِيزَكَ وَ دَفْنَكَ أُولَئِكَ رُفَقَائِي فِي الْجَنَّةِ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُون‏

دق الباب مساجد:

این خرافه، از خرافه‌ی مژده پایان صفر بی سندتر و بی منطق‌تر است و به همین دلیل شاهدیم که بیشتر بازیچه و دست آویز کسانی شده است که حتی برای حضور در مقابل مساجد، تقیّدی نداشته و شئون مسجد را نیز رعایت نمی‌کنند. حتی دیده شده که دختر و پسر نامحرم، در کنار هم و با بدحجابی کامل، نصف شب مقابل مساجد می‌ایستند که مثلاً دق الباب کرده و مژده دهند و در عین حال که در همان حالت نیز غرق در گناه هستند، وارد بهشت شوند!

این رفتارها که بیشتر تقلید از فرهنگ و رسوم کلیسایی می‌باشد، نه تنها در اسلام و بالتبع عقلانیت جایی ندارد و خرافه است، بلکه موجب وهن (اهانت) اسلام نیز می‌شود و به همین دلیل شاهد ترویج آن از سوی کسانی هستیم که گرایش و تقید خاصی هم به اسلام ندارند. لذا مردم مسلمان، مسئولین مساجد و هم چنین دوایر ذیربط باید به شدت این گونه خرافات را تکذیب کرده و اجازه انجام و رواجش را ندهند. چنان چه مقام معظم رهبری در پاسخ استفتایی در مورد دق الباب مساجد، ضمن نهی، امر به جلوگیری از آنان نمودند:

«عمل فوق‌ الاشاره مستند روایی ندارد و شیوه قابل تأیید نیست، اگر چه اصل اذکار و ادعیه و طلب حاجات از خداوند متعال عمل پسندیده است، لیکن اشکال در شیوه عمل به نحو یاد شده است. آقایان علماء اعلام - دامت افاضاتهم - و مؤمنین - ایدهم الله تعالی - با پند و اندرز و موعظه و نصیحت از رواج چنین رفتارهایی که چه بسا ممکن است منتهی به وهن مذهب شود، جلوگیری کنند». (معاونت فرهنگی تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی).

مطالب مرتبط :

دق الباب مساجد در شب اول ربیع الاول؛ مستند یا خرافات؟ +فتاوای مراجع

استفتاء از رهبر انقلاب درباره خرافات آخر صفر

اعمال و مناسبت‌هاي ماه ربيع ‎الاول

دوران نامزدی

نوشته شده توسطرفیعی 9ام آذر, 1393

اگر در دوران نامزدی ونامحرمیت رابطه‌ای در حد دست دادن و چیزهای کوچک انجام شود گناه است اگر گناه است واین اشتباه از طرف دو شخص انجام شود، آیا تاثیری در زندگی آنها خواهد داشت؟

احکام,شبهه,دوران نامزدی,نا محرم,دست دادن با نامحرم,گناه دست دادن,دختر و پسر,دختر,عقد,ازدواج

در قوانین الهی و احکام اسلام، چیزی به عنوان «دوران نامزدی» و یا شبیه به آن وجود ندارد. دختر و پسر (مرد و زن)، یا به یک دیگر محرمند و یا نامحرم.

این دو، اگر به واسطه نسبت خویشی محرم باشند، حق ازدواج با یک دیگر را ندارند – اگر به واسطه “عقد ازدواج” محرم شده باشند، حقوق و حدود تعریف شده‌ای در ارتباطات دارند و اگر نامحرم باشند، نه تنها ارتباط جنسی و لمسی بین آنان حرام است، بلکه حتی “نگاه” خارج از حدود تعیین شده نیز حکم نگاه به نامحرم پیدا می‌کند.

برخی گمان می‌کنند که الفاظ و اسم‌های اعتباری، تعیین کننده‌ی مصادیق احکام هستند! مثلاً می‌گویند: فلان مرد نامحرم، مثل عمو یا دایی ما می‌ماند – یا فلان زن نامحرم را از کودکی خاله صدا زدیم – یا من با فلانی نامزد هستم. این الفاظ اعتباری، هیچ یک حقیقت وجودی ندارند و تغییر دهنده احکام نمی‌باشند.

نامزدی یعنی چه؟ چه فرقی با دوست پسر یا دوست دختر دارد؟ می‌گویند: قرار است با هم ازدواج کنیم! خُب قرار باشد، فعلاً که ازدواج نکرده‌اید و چه بسا نتوانید با هم ازدواج کنید، پس با هم نامحرم هستید. هر چقدر هم عاشق یک دیگر باشید، خواستگاری و بله برون و … انجام شده باشد، هزاران قول و قرار ازدواج هم گذاشته باشید، تصمیم نیز راسخ باشد، باز حتی تا یک لحظه قبل از جاری شدن خطبه “عقد"، به هم نامحرم هستید.

تأثیر:

در این عالم گسترده و البته به هم پیوسته، هیچ چیزی و هیچ کاری بی‌تأثیر نیست و هرگونه فعل و انفعال در جزئی (چه مادی و چه غیر مادی و معنوی)، تأثیر مستقیم و غیر مستقیم خودش را در تمامی اجزا می‌گذارد.

مگر می‌شود اثر یک لقمه خوردنی یا یک جرعه نوشیدنی، یا نوعی رفتار، یا حتی یک اتفاق، در خود انسان و نسل و جامعه‌ی او، حتی تا قرن‌ها بعد اثر بگذارد، اما یک رفتار خوب یا بد، درست یا نادرست اثر نگذارد؟

معمولاً مردم (اغلب ما)، در مسائل ماده و مادی، خیلی دقیق هستند. از بهترین خوردنی‌ها پرهیز می‌کنند، چون فهمیده‌اند که بر چربی، خون، عوره، قند و … اثر می‌گذارد. حتی فراتر می‌روند، لاغر می‌شوند تا محبوب‌تر و مقبول‌تر باشند و در روابط اجتماعی آنها مؤثر واقع گردد، دور هم جمع شده و الکی می‌خندند تا هم عضلات صورتشان بشاش بماند و فلج نگردد و هم روان‌شان شاد شود، چنین و چنان می‌کنند تا بیشتر عمر کنند …، اما به رعایت احکام مادی و معنوی الهی که می‌رسند، دقت خود را از دست می‌دهند!

البته که هر گناهی، از جمله تماس بدنی و لمس نامحرم، بر روح، روان، اخلاق، شخصیت و جسم آدمی اثر نامطلوب می‌گذارد، وگرنه در احکام الهی که همه مبتنی بر علم و حکمت الهی است، حرام نمی‌شد.

اولین اثر سوءاش در همان جرأت نافرمانی و ارتکاب به حرام، به خاطر هوای نفس و میل و خوشایند خود است. دومین اثر سوءاش، همین عادی شدن گناه است، خواه تحت نام نامزدی باشد یا عشق و عاشقی یا قول و قرار یا … و بدترین اثر سوءاش، دور شدن از رشد و کمال و در نتیجه تقرب به معبود و محبوب حقیقی می‌باشد و تمامی این آثار دفعی و نیز مدت‌دار (تا قیامت)، در وجود انسان تأثیر می‌گذارد و به تعبیری ثبت می‌شود و نزد خدا و ولیّ خدا نیز ثبت می‌گردد. لذا فرمود آن چه می‌کنید و آثارش، همه ثبت می‌شوند:

«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» (یس، 12)

ترجمه: البته اين ماييم كه مرده‏ها را زنده مى‏كنيم و آنچه را از پيش فرستاده‏اند (از عمل‏هاى حال حيات) و آثار (پس از مرگ) آنها را مى‏نويسيم، و همه چيز را (از اعمال مكلّفان و حوادث اين جهان) نزد امامی آشکار (گاه تعبیر به لوح محفوظ شده است) به طور فراگير برشمرده‏ايم.

چرا پیامبر اکرم (ص) دو دختر خود را به ازدواج عثمان درآورد

نوشته شده توسطرفیعی 19ام آبان, 1393

چرا پیامبر اکرم (ص) دو دختر خود را به ازدواج عثمان درآورد؟ آیا این تأیید عثمان نیست؟

در این مقوله به چند نکته مهم باید توجه و دقت داشت؟

الف -خداوند متعال در قرآن کریم فرمود « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏»، تا دیگران نسبیت و فامیلی را تنها شرط تأیید ندانند و بدیهی است که کسب تقوا مستلزم اطاعت کامل از اوامر الهی است که توسط رسولش (ص) به همگان ابلاغ شده است.

ازدواج [حتی بین سایرین] پیوندی است که بنا بر هر علت و مصلحتی ممکن است صورت پذیرد و اصلاً دلیل بر تأیید دو طرف نسبت به یک‌دیگر نیز نمی‌شود، چرا رسد دیگران نسبت به آنها. مگر این که تأییدات به جهات دیگری باشد و در ضمن ازدواجی نیز بین آنها رخ دهد. مانند ازدواج حضرت علی (ع) با فاطمة الزهراء (ع). آیا پیوند حضرت لوط با همسرش(ع)، آسیه با فرعون، یا امام حسن و امام جواد (ع) با همسرانی که قاتل آنها بودند، دلیلی بر تأیید آنان از طرف امام است؟

ب – مهم تر از ازدواج، چگونگی رفتار با همسر نشانه‌ی اسلام، ایمان، تقوا و مورد تأیید بودن است. بنا بر اسناد محکم اهل سنت، عثمان بارها همسرش (رقیه) را به اتهام این که پیامبر اکرم (ص) را از محل اختفای جاسوسی به نام «معاویه بن مغیره بن ابی العاص» که پسر عموی وی بوده و در خانه او پنهان شده و به جاسوسی می پرداخته، مورد ضرب و شتم قرار داده است و همین صدمات سبب مرگ وی گردید. (ابن هشام حمیری ، ج 3 ، ص 617) – (ابن كثیر ، ج 3 ، ص 102)

هم چنین اسناد بسیار معتبر اهل سنت حاکی از آن است که پیامبر اکرم (ص) به هنگام تدفین «رقیه»، از ورود همسرش عثمان به قبر ممانعت نمود و جهت این که مردم علت آن را – که بی توجهی به احتضار و مرگ همسرش بر اثر ضرب و شتم خودش و نیز همخوابی در چنین لحظاتی با زنی دیگر بود – بدانند، فرمود: «كسی كه دیشب با همسر خود همبستر شده داخل قبر نشود ؛ از این رو عثمان بن عفان داخل قبر نشد … » (مسند احمد بن حنیل ، ج 3 ، ص 229) – (حاکم نیشابوری، المستدرك ،‌ ج4 ، ص47)– (شرحصحیح بخاری ، ابن بطال ، ج 3 ، ص 328)

ج – اما نکته‌ی مهم در این است که هیچ سندی دال بر این که حضرت خدیجه (ع) دختری به غیر از فاطمه زهراء علیها السلام برای پیامبر اکرم (ص) آورده باشند، که آنها نیز به ازدواج عثمان درآمده باشند وجود ندارد و در برخی از تواریخ آمده که آنها دختران خواهر حضرت خدیجه (ع) بوده‌اند.

اگر چه اهل سنت بر این مسئله تأکید و بسیار بر آن مباهات می‌کنند، اما اخبار ضد و نقیض کتب معتبرشان دال بر این است که زنان عثمان، دختران پیامبر اکرم (ص) نبوده‌اند. اهل سنت اصرار دارند که رقیه دختر پیامبر اکرم (ص) بود و به عقد عثمان درآمد و همراه او به حبشه هجرت کرد، در کشتی فرزندی از او سقط شد و خلاصه پس از بازگشت با هم به مدینه هجرت کردند (أسد الغابة، ج 3، ص 376)– در حالی که اسناد خودشان راجع به تاریخ تولد اولاد آن حضرت، با آن مغایرت دارد:

ج/1- قتاده گفته ست‌: خدیجه برای نبی مكرم اسلام، درعهد جاهلیت، عبد مناف رابه دنیا آورد و بعد از اسلام، دو پسر و چهار دختربه نام‌های‌:

قاسم که به خاطر او كنیه پیامبر را «ابوالقاسم» گذاشتند، آنقدر زنده بود كه می‌توانست راه برود بعد از آن فوت كرد و عبدالله كه خردسال فوت كرد، و ام كلثوم، زینب، رقیه و فاطمه را به دنیا آورد. (البدء والتاریخ ، ج 5 ، ص 16 و ج 4، ص 139)

در تواریخ اهل تسنن و تشیع ثبت است که حضرت خدیجه علیها السلام در زمانی که حضرت فاطمه علیها السلام بیش از 5 سال نداشتند، در شعب ابی طالب وفات کردند [یا در واقع به شهادت رسیدند]. لذا اگر رقیه دختر ایشان می بود، نوزادی 2 یا 3 ساله بود که طبعاً نه ازدواج کرده بود و نه هجرت به حبشه.

ج/2- از یک سو می نویسند: «رسول خدا ، دخترش رقیه را به عتبه پسر أبی لهب و ام كلثوم را به عتیبه پسر دیگر ابولهب داد ، وقتی سوره تبت نازل شد ، ابولهب و همسرش ام جمیل كه همان «حمالة الحطب» باشد ، به پسرانش دستور دادند كه دختران محمد راطلاق دهند . پس آن‌ها را طلاق دادند … » (أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 5 - ص 456 ).

هر چند که سوره تبت نیز در زمان قرار گرفتن در محاصره شعب ابیطالب نازل شد و سیوطی نیز در درالمنثور قایل است که محاصره در سال ششم و پس از هجرت به حبشه در سال ششم نازل شد، اما تکلیف ازدواج آن دختران با پسران ابولهب چه می شود؟ مگر آنها کی به دنیا آمده بودند که به هنگام نزول این سوره همسر دیگری بودند؟

پاسخ به یک شبهه

نوشته شده توسطرفیعی 8ام شهریور, 1393

چرا دین اسلام برای تک تک و جزئی‌ترین مسائل زندگی حکم داده است؟ ما هیچ اراده و اختیاری از خود نداریم و اینکه اسلام برای همه چی حکم داده یعنی به ما و عقل ما اعتماد ندارد؟ من نمی‌دانم دقیقاً چگونه جوابش را بدهم.

سؤال با اعتراض و چند سؤال دیگر، آن هم با صبغه‌ی احساسی و شعاری مخلوط شده تا مخاطب نداند حال به کدام یک جواب دهد؟ در هر حال به نکات ذیل توجه نمایید:

الف – علم:

آیا کسی که انسان و هر آن چه در عالم هست را بر اساس اندازه‌ها و قوانین مترتب بر آنها و بالتبع آثارشان در تعامل با یک دیگر خلق کرده است، می‌تواند دفترچه راهنما صادر کند و بگوید که اینها چیستند و چگونه باید از هر چیزی استفاده کرد، یا مخلوقی که ره‌جو و محتاج هدایت است و رشدش مستلزم هدایت علیمانه و حکیمانه است می‌تواند راهنما باشد؟ قانون (احکام) باید منطبق با قوانین حاکم بر خلقت باشد که مستلزم علم به تمامی خلقت و اندازه‌های (مقدرات) آنهاست، نه من درآوردی یا اعتباری. آیا می‌شود یکی خلق کند و دیگری قوانینش را وضع کند؟!

بشر برای خودش هم نمی‌پسندد که چیزی را درست کند، اما قوانین حاکم بر آن و نیز راهنمای استفاده از آن را دیگری صادر کند، آن هم کسی که علم به آن ندارد. اما می‌خواهد در قانونگزاری شریک خدا شود! بشر هیچ نمی‌داند، و لی مدعی است که «من، عقل و علم دارم»! در حالی که (وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ – و الله می‌داند و شما نمی‌دانید/البقره، 232) – الله جلّ جلاله، مبتنی بر علم و حکمتش هر چیزی را بر اساس اندازه‌هایش خلق کرده است؛ لذا در مالکیت و نیز قانونگزای شریک نمی‌گیرد.

«الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا» (الفرقان، 2)

ترجمه: خدايى كه فرمانروايى آسمان‏ها و زمين از آن اوست، و فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نبوده است، و هر چيزى را آفريده و حدّ و اندازه‏اى براى آن تدبير نموده است.

مالکیت:

کسی اجازه دارد و می‌تواند قوانینِ درست، هدایت کننده و رشد دهنده‌ای وضع نماید که مالک باشد. نه این که مالک کسی باشد، اما قانونگزار کس دیگری باشد.

بشری که خالق و مالک خودش و هیچ چیز دیگری نیست، نمی‌داند از کجا آمده، در کجا هست و به کجا می‌رود و در این مسیر چه باید بکند و چه نباید بکند، چگونه می‌خواهد قوانین چگونگی پیمودن راه و سالم رسیدن به مقصد را وضع نماید؟

به آیه ذیل دقت نمایید؛ اصول اولیه مالکیت را که بشر فاقد آن است بیان می‌دارد. می‌فرماید:

«وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورً» (الفرقان، 3)

ترجمه: و به جاى خدا معبودهايى گرفتند كه چيزى را نمى‏آفرينند و خود آفريده مى‏شوند و براى خودشان مالك زيان و سودى نيستند، و تسلّطى بر مرگ و حيات و برانگيختن پس از مرگ ندارند.

یعنی انسان، هر چه را إله، رب و قانگزار خود فرض کند:

*- کسی را خلق نکرده؛

*- خودش نیز مخلوق است؛

*- مالک خودش و نفع و ضرر خودش نیز نیست؛

*- نه اکنون که هست، خود را به وجود آورده، نه مرگش در اختیار اوست، نه حیات مجدد و بعثتش در قیامت را مالک است.

جامعیت:

اما سؤال شد که خداوند حکیم، چرا برای هر امری، قانونی وضع کرده است؟ برای این که اولاً: - انسان باید در هر امری «عبد» باشد، و بندگی و عبادت مستلزم اطاعت است و اطاعت نیز در مقابل امر و نهی است – ثانیاً: تمامی اجزای عالم و فعل و انفعالات، به دیگر مرتبط و در یک دیگر تأثیر دارند. پس خلاء قانون، یعنی ضعف قانونگزاری و خداوند قانونگزار، منزه (سبحان) از هر ضعفی می‌باشد. حتی چگونگی طهارت ما، در چگونگی سایر رفتارهای شخصی و اجتماعی ما، در ساختار شاکله ما … و خلاصه در سلامت بدن و رشد معنوی ما، تأثیر مستقیم دارد. ثالثاً: دینی که حتی در یک امر جزئی انسان را به حال خودش رها کرده باشد، دین الهی نیست، چرا که خداوند حکیم و هادی، بنده‌اش را در هیچ حال و آنی، رها و بلاتکلیف نمی‌گذارد.

حال آیا عقلانی و حکیمانه است که خداوند بخشی از قوانین را خودش وضع نماید و بخشی دیگر را به خلقش واگذار نماید؟!

اختیار:

گاهی انسان (به خاطر همان جهل و ضعف)، تلاش دارد تا اختیار را علیه همان خدایی که به او اختیار داده، به کار گیرد (در عین حال مدعی برخورداری از عقل سالم و کامل هم می‌شود)؛ و کفر، شرک، الحاد و عصیان نیز از همین‌جا آغاز می‌شود.

لازم است انسانی که عقل یا ادعای عقل و علم دارد، کمی به خود بیاندیشد که اختیارش در چیست و به چه مقدار؟ وقتی انسان نه خلق کرده، نه علم دارد و نه مالک نفع و ضرر خویش است، دیگر چه اختیاری دارد؟

با کمی دقت، متوجه می‌شویم که «اختیار» بشر، فقط در حد «انتخاب» است و آن هم نه در همه موارد. چنان چه می‌تواند انتخاب کند خدا را اطاعت کند، یا مطیع و عبد طواغیت درونی (نفس) و یا بیرونی (فراعنه‌ی زمان) باشد – می‌تواند انتخاب کند که راه بهشت را برود و یا راه جهنم را بپوید، می‌تواند انتخاب کند به مرگ طبیعی بمیرد و یا خودکشی کند …، اما آثار آن چه انتخاب می‌کند، اصلاً در اختیار او نمی‌باشد. چون او خلق نکرده و مالک هم نیست.

عقل:

حال به سؤال اعتراضی دوست‌تان دقت کنید و آن را با معیارهای عقلی تطبیق دهید!

*- سؤالِ «اسلام برای چی در هر امری حکم داده»، یعنی: «خدا برای چه حکم داده؟» آیا این اعتراض عقلانی است؟

*- اگر خداوند حکیم حکم ندهد، چه کسی باید حکم دهد؟! بشر نادان؟! آیا این حکم عقل است؟

*- اگر در اموری خدا حکم کند و در امور دیگری بشر حکم کند، چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا می‌شود، دو دو خالق، دو إله، دو معبود، دو ربّ (صاحب اختیار و تربیت کننده‌ی امور) فرض نمود؟!

فرمود: اگر دو إله باشد، فساد و تباهی حتمی است. لذا ما در زمین و آسمان و عرش الهی هیچ فسادی را مشاهده نمی‌کنیم، اما انسان چون خودش و دیگران را إله می‌گیرد، دچار انواع مفاسد و تباهی و عواقب آنها می‌گردد:

«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» (الأنبیاء، 22)

ترجمه: اگر در زمين و آسمان غير از خداى يگانه خدايان ديگرى مى‏بود، قطعاً زمين و آسمان تباه مى‏شد. پس منزّه است خدا- صاحب عرش- از آنچه وصف مى‏كنند.

*- پس، عقل خداداد برای این است که انسان بتواند خدا را بشناسد و به ضرورت هدایت فراگیر از سوی خداوند منّان پی‌ببرد، تا به نبوت معرفت یابد؛ نه این که بگوید: اگر عقل داریم، پس چرا خدا برای همه چیز قانون گذاشته و امر هدایت را به خودمان واگذار نکرده و یا ما را شریک نگرفته است؟ لذا انسان عاقل می‌گوید: الحمدلله رب العالمین، که به ما عقل و علم داد و قوانین همه چیز را نیز خودش وضع و بیان نمود و سپس بر اساس آن اندازه‌ها و قوانین، ما را هدایت نمود.

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى» (الاعلی، 1تا3)

ترجمه: نام پروردگار والايت را به پاكى بستاى * همان كه آفريد و سامان داد * و آن که اندازه کرد، سپس هدایت نمود.

چيستى دعا

نوشته شده توسطرفیعی 8ام اسفند, 1392

چرا ما بايد دعا كنيم؟! از كجا مى‏توانيم به مستند بودن كتاب‏هاى دعا مطمئن شويم؟
در ابتدا بايد دانست كه دعا در لغت به معنى «خواندن» «1» درخواست انجام كار «2» و حاجت خواستن است. «3» اما در اصطلاح دينى به معناى روى آوردن به خداوند متعال و درخواست از او با حالت خضوع مى‏باشد. «4» به بيان ديگر دعا از ديدگاه شرع گفت و گو كردن با حق تعالى به نحو بيان توحيد و ثناى الهى يا درخواست بخشش و رحمت از او يا طلب بهره دنيايى است. «5» خداوند از طريق وحى، الهام و اشراق با انسان رابطه برقرار مى‏كند و آدمى از طريق نيايش و دعا به خداوند تقرب مى‏جويد. «6»
دعا از اساسى‏ترين نيازهاى روحى است كه روانشناسان نيز آن را تأييد نموده‏اند. «1» از اين رو، اسلام كه بر پايه فطرت بنا شده و آموزه‏هاى آن فطرى است، بر اين مهم تأكيد فراوان كرده است. در موارد متعددى آيات قرآن به مطلوب بودن دعا توجه نموده و آن را همپايه عبادت تلقى كرده است. «2» خواندن خدا با خلوص نيت «3» خداى خويش را با گريه، زارى و در خلوت طلبيدن «4»، او را با ياد كردن نام‏هاى نيك خواندن «5» كمترين مواردى است كه قرآن به ضرورت و اهميت دعا اشاره نموده است. علاوه بر آن كه در 47 مورد آيات قرآنى به صورت دعا آمده است. «6» روايات نيز با تأسى به آيات قرآنى بر اين مهم تأكيد كرده است، جوهر و جان عبادت بودن «7» محبوب‏ترين اعمال نزد خداوند «8»، سلاح اولياء «9»، سپر مؤمن «10»، كليد پيروزى و رستگارى «11»، بهترين وسيله براى تقرب به خداوند، كوشش در دعا كردن در زمان‏هاى گوناگون و … «12».
اى اخى دست از دعا كردن مدار با اجابت يا رد اويت چه كار؟ «1»
اهميت، ضرورت و جايگاه دعا در زندگى فردى و اجتماعى، آداب دعا، شرايط دعا، موانع استجابت دعا، شيوه‏هاى دعا، گونه‏هاى دعا و … عناوينى است كه در كتب روايى بدان پرداخته شده است. «2» انواع دعا
در يك نگاه كلى دعا به مأثور و غيرمأثور و يا منقول و غيرمنقول تقسيم مى‏شود؛ دعاى منقول يا ماثور، دعاهايى است كه از زبان معصوم عليه السلام صادر شده است و ديگران به تبعيت از آنان، مضامينى را هم زبان با معصوم زمزمه مى‏كنند، دعاى غيرمنقول يا غيرمأثور دعاهايى است كه بر زبان غيرمعصوم جارى است كه بسته به ميزان معرفت، ارادت و ابراز احساسات و تعيين موضع نسبت به خداوند متعال از سوى داعى متفاوت خواهد بود. «3» دعاهاى مأثور و منقول نيز از يك نگاه كلان به دعاى واقعى و دعاى تعليمى قابل تفكيك و تقسيم است. در دعاهاى واقعى معصومان عليهم السلام مى‏خواهند تنها خدا بشنود؛ اما دعاهاى تعليمى براى آن است كه پيروان اسلام بشنوند و با وظايف خويش آشنا گردند.
به بيان ديگر دعاهاى تعليمى منقول نه تنها كيفيت اظهار ارادت و چگونگى با خدا را مى‏آموزد بلكه متنى است براى شناخت و آگاهى از منزلت خداوند متعال و معصومان و وظايف ما به عنوان پيروان اسلام [در اين خصوص در بخش‏هاى ديگر بيشتر سخن خواهيم گفت‏] به دليل جايگاه ويژه دعاهاى تعليمى مى‏توان دعا در سنت را به عنوان يكى از منابع مهم دين‏شناسى تلقى كرد.
پيشينه دعا
از آنجا كه دعا پديده‏اى فطرى است قدمتى به بلنداى حيات بشرى دارد و از اين رو از سوى تمام پيامبران و اديان آسمانى وجود داشته است، اما در اسلام دعا از خود قرآن آغاز شده و با ادعيه رسول خدا توسعه مى‏يابد.
اهل‏سنت در باب دعا تا همين اندازه اكتفا مى‏كند؛ اما در ميان شيعه، ائمه عليهم السلام دعاهاى بيشمارى را با الهام از قران و سيره نبوى براى ما به يادگار گذاشته‏اند. نخستين مرحله در شيعه، دعاهاى رسيده از مولى الموحدين على‏بن ابيطالب عليه السلام است! در اين ميان دعاى كميل و مناجات شعبانيه از وى مشهورتر است ولى دعاهاى منقول از ايشان در گذشته به طور پراكنده در كتاب‏هاى دعا از جمله: مصباح‏المتهجد، اقبال‏الاعمال، بلدالامين، فلاح‏السائل ثبت شده است «1».
امامان ديگر نيز در مراحل بعد، ادامه دهنده اين حركت عارفانه بوده‏اند و ادعيه رسيده از آنان مانند دعاى عرفه، ادعيه صحيفه سجاديه، زيارت‏ جامعه كبيره و ساير دعاها و زيارات كه برخى از آن در كتاب مفاتيح الجنان در اختيار عموم قرار گرفته است. «1» از زمان امامان معصوم عليهم السلام، اصحاب آن بزرگواران در پى گرفتن ادعيه امامان بوده‏اند. آنان از آن حضرت درخواست دعا كرده و دعاهايى را كه به آنها تعليم داده مى‏شد، مى‏نگاشتند. «2» اما تدوين جدى كتاب دعا و زيارت پس از عصر غيبت آغاز شد و آثارى چون كتاب الدعا از كلينى، كامل‏الزيارات از ابن قولويه، كتاب الدعا و الزيارات از شيخ‏صدوق، كتاب المزار از شيخ مفيد، مصباح المتهجد از شيخ طوسى و روضةالعابدين از كراجكى كه همگى اين بزرگواران متعلق به قرن سوم تا قرن پنجم مى‏باشند، تدوين گشت. «3» سيدبن طاووس (متوفى 665 ه. ق) در قرن هفتم نهضتى علمى در احياء ادعيه و زيارات بر پا كرد. «4» وى سراسر زندگى علمى خويش را وقف دعا و اخلاق كرده و تنها بخش اندكى از آن را به موضوعات ديگر از قبيل حديث، تاريخ و شرح حال اختصاص داده است. سيدبن طاووس در اين زمينه با جست و جوى كم‏سابقه در يك موضوع از مجموعه آنچه از ميراث مكتوب در اختيارش بوده، دعاها را استخراج كرده است. او آثار متعددى را در اين باب از خود به يادگار گذاشته است، همچون: الاقبال بالاعمال الحسنه‏ فيما نذكره مما يعمل مرة فى السنة، مما راسبق فى الميدان الصدق، جمال الاسبوع فى كمال‏العمل المشروع، منهج الدعوات و منهج الغايات و … «1».
پس از سيدبن طاووس، ابن فهد حلى (م 841 ق) به سبك جديدى به تدوين مجدد آثار دعايى پرداخت. دو اثر مهم وى عبارتند از: البلد الامين و جنةالامان الواقية و جنة الايمان الباقيه. «2»
تدوين كتاب دعا با استفاده از منابع علماى سلف از دوره صفوى تا عهد قاجار شتاب بيشترى گرفت؛ در اين دوره علاوه بر ترجمه بسيارى از متون دعايى و زيادى قرون پيشين، كتاب‏هاى مستقلى نيز در اين موضوع نگاشته شد. كتاب‏هايى چون ذخيرةالاعمال محمدباقر مراغى؛ رياض المؤمنين و حدائق‏المتقين محمدتقى مجلسى، زادالعقبى ملامحسن كاشانى، زادالمعاد محمدباقر مجلسى، و مفتاح الفلاح شيخ بهايى، از جمله كتاب‏هاى دعايى در اين دوره است. «3» در قرن معاصر چند كتاب دعا تدوين شده كه مشهورترين آنها مفتاح‏الجنان يا مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى و مفتاح الجنات علامه سيدمحسن امين است. مصباح المنير آيةاللَّه مشكينى نيز با توجه به مستند كردن دعاها و ترجمه جالب و روان و نيز حروفچينى و صفحه‏آرايى چشم‏نواز از آثار برجسته دوران معاصر به شمار مى‏رود.
چند نكته‏
يكم. بيشتر كتاب‏هاى دعا كه در ميان برادران اهل‏سنت تدوين شده، دعاهاى منقول از رسول خدا صلى الله عليه و آله است، قديمى‏ترين اين آثار كتاب الادعية المروية عن الحضرة النبوية نوشته عبد الكريم‏بن محمد سمعانى است (م 562 ق) كه مورد استفاده ابن طاووس نيز قرار گرفته است. اما رياض‏الصالحين از نووى از رايج‏ترين كتاب‏هاى دعاى اهل‏سنت تاكنون به شمار مى‏رود كه شرحى با عنوان منهل الواردين فى شرح رياض الصالحين از صبحى صالح در آن چاپ شده است. «1» دوم. برخى از صوفيان خود به ساختن دعاها و اورادى پرداخته‏اند كه مستند به احاديث نبوى و علوى نيست مانند مجموع‏الدعوات مجموعه‏اى از اوراد و ادعيه ساخته شده توسط سيد على همدانى، محمدبن رسامة، اويس قرنى و … يا كتاب صلوات الخادم الى المخدوم در شرح صلوات بر چهارده معصوم نوشته فضل‏الله‏بن روزبهانى فنجى. «2» سوم. بسيارى از دعاها و زياراتى كه در كتب انديشمندان شيعى تدوين و گردآورى شده است مستند به احاديث منقول از معصومان عليهم السلام است و در اين خصوص تلاش بر آن بوده است تا سلسله ناقلان به آن بزرگواران ختم شود.
علماى شيعه كوشش كرده‏اند تا دعاها و زيارات وارده از طرف معصومان را با امانت‏دارى به خردورزان پس از خود تحويل دهند و در اين راه زحمات زیادی کشیده اند