« باید امشب بسوزیکوفیان خواب »

سحر

نوشته شده توسطرفیعی 25ام تیر, 1393

سحر

می‏دانم، در این سال‏ها وقتی اذان می‏گفتم، خانه‏ای نمی‏ماند در کوفه، مگر آنکه صدای مرا می‏شنید. حالا هم می‏خواهم اذان بگویم. کوفیان، بشنوید؛ دیگر این صدا نخواهد پیچید در شهر سیاهتان.
گوش فرا دهید، ای شما که گوش‏هاتان همواره کر بوده است.
امشب علی می‏خواهد روایتگر خون خود باشد در محراب.
گوش فرا دهید کوفیان! این چه غوغایی است خدایا که از در و دیوار مسجد بلند است؟ آسمان و زمین چرا التماسم می‏کنند؟ هرچه آماده‏تر می‏شوم به تکبیره الاحرام، چرا صدای شیون‏شان بالاتر می‏رود؟… گریز از قضا ممکن نیست… الله اکبر… و حالا سکوت نبض زمین و زمان. نگاه در و دیوار، خیره به محراب است. حالا رکوع و صدای آه جان‏سوز باد؛ اما نه، شور تضرع و زاری بالا گرفته است. کائنات به هراس آمده‏اند؛ چرا که گاه سجده نزدیک‏تر می‏شود. پیشانی‏ام بی‏قرار خاک است. باید رستگاری‏ام را جشن بگیرم؛ پیشانی‏ام سیراب خون فرق سرم می‏شود. خاک و خون به هم آمیختند در محراب نمازم. خاک برمی‏گیرم و به زخم سرم می‏ریزم که تو ای صاحب محراب، از خاک خلق کرده‏ای، به خاک برمی‏گردانی و از خاک بیرون می‏آوری‏مان، بار دیگر.
رستگارم حالا که امر خدا رسید و راست شد وعده رسولش.
انگار زمین هم با شور من همراه شده است و آسمان نیز؛ جبرئیل سوگند می‏خورد که «بدبخت‏ترین اشقیا، علی مرتضی را شهید کرد.» خروش جبرئیل! چون صدای اذان من، به گوش تمام کوفیان رسید.
حالا زنان و مردان، سرازیر مسجد شده‏اند. شاید چهره بی‏رنگم، آنها را این‏گونه به وحشت انداخته است که کلامی حتی نمی‏گویند. تنها شیون است که از نای همیشه خاموششان خارج می‏شود. خدایا! در این لحظه‏ها چرا گونه‏ام خیس می‏شود… اشک است شاید… آری اشک… مزین به رایحه دیدگان پسرم حسن. فرزندم چرا اشک؟ اکنون پس از سال‏ها فراغ، جدت و مادرت زهرا را ملاقات خواهم کرد. چرا اشک؟ موسم دیدار است. گریز از قضا ممکن نیست… بگوییدش، علی آرام می‏گیرد.
بگوییدش، موسم دیدار است و نشانه‏اش… و نشانه‏اش، غربت این سحرگاه. نگذارید زینب اشکتان را ببیند!
محمد جواد دژم

نظر از: رحیمی [عضو] 

سلام
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات در این ماه پر بارش رحمت الهی

زکات فطره بر چند دسته واجب نیست:
1. دیوانه
2. فقیر
3. کسی که نان خور دیگری باشد.

الحمدلله

هر چه حساب کردم دیدم هم دیوانه حسینم
هم گدای ارباب و نان خورشان!!!

یا زهرا

1393/05/05 @ 23:36


فرم در حال بارگذاری ...