آرزو
نوشته شده توسطرفیعی 9ام تیر, 1393نیست تاج و تخت شاهان جهانم آرزو
با گدایان در خود آشناتر کن مرا
قصه ی منصور و دار و بوریا افسانه شد
بر سر دار فنا منصور دیگر کن مرا
از دل من شوق فقر و تنگدستی را مگیر
از قناعت رشک درویش و توانگر کن مرا
می کشم در بزم مستان تو آزار خمار
زان می نابی که می دانی به ساغر کن مرا
زین مس پست وجود خود به تنگ آمد دلم
آشنا بازار عشق کیمیاگر کن مرا
تا برد بر طالع من رشک رضوان بهشت
خاک کوی زاده ی موسی بن جعفر کن مرا
تا شود از خرمن فیض نصیبم دانه ای
در طواف آستان او کبوتر کن مرا
از تمنای دو عالم کن سهی را بی نیاز
بر سر کوی رضا از خاک بستر کن مرا
( صاحبکار )
بهار عرفان
نوشته شده توسطرفیعی 9ام تیر, 1393…
بوی بهار عرفان می آید، عطرگل ، و عشق به خالق این معنویت برپاستآسمان همه رحمت است ، همه روشنی وزمین پهنه ای از نور در این ضیافت عاشقانه ؛
و من نمی دانم ازکجای این فصل عاشقی باید بنویسم ، که چون نظر می کنم همه شوراست وبی قراری، ازآن هنگام که دلدادگان یار سحرگاهان دیده ازخواب برمی گیرند وعاشقانه دردل شب باآن یگانه بی همتا رازونیازمی کنند …
یا ازآن لحظه که دهان ازطعام فرومی بندد و دل ازغیر او می شویند. نمی دانم ازکدام لحظه بگویم……
” بهاردل است این ماه رحمت ” رمضان با آمدنش شمیم بهشت را به ارمغان می آورد وروزه داران را درحریم خلوت دلدادگی شوری دوباره می بخشد.
اما… چگونه این فاصله را طی کنیم؟ نشانی این فصل بی خزان را ازکجا بجوییم وچگونه باشیم ازآنانکه دراین ماه رحمت ،آیینه قلبشان از زنگار سیاهی تهی می گردد
پيشنيايش رمضان
نوشته شده توسطرفیعی 9ام تیر, 1393پيشنيايش
رمضان که میرسد ديگرگونه میآيند زمين و زمان؛ شب چراغان میشود و نورباران، روشنتر از روز. و آفتابِ نيمروزِ تموز، مهربانتر میتابد؛ چونان حرير. فانوسهای فروزان خانههامان که آنها را از افطار تا سحر در جایجای سرامان میآويزيم؛ به سان ستارههای سپهر، میدرخشند. و اخترانِ ديدرسهای دور، همنور با دلهای سپيدمان، چشمک میزنند.
درهای آسمان پهنهور را گوييا گشودهاند؛ که نور میريزد از فراز، که مهر میبارد از آن روزنهای روشن بالای سر. آسمان را با زمين، گرهی از نور زدهاند، و ما مانده که آسمان بالا آيا فروتنانه فرو آمده و سر بر زمين ما نهاده و خاکِ زير پای انسان را بوسه زده؟ يا اين انسانِ خاکنهاد است که بال درآورده، و تنها در اين سی روزهی رمضان، تا بيکران آسمان پرِ پرواز گشوده است؟
راز اين برتری رمضان را کجا بايد سراغ گرفت؟ سرّ اين سنجه را کجا بايد جست؟ که گفتهاند: يک شب از اين ماه کجا و هزار ماه!؟
يک ماه رمضان، يک شب قدر، هزار ماهِ در ترازو . . . رازهايی از عنصر زمان در گسترهی روزگاران و «اين نشان بدايت عشق است» که عشق از زمان میآغازد. نخستين گام، يافتن همان گاهی است که شعلههای شوق را بايد در آن افروخت : بزنگاه؛ گاهِ آتش افروختن، شعله زدن، زبانه کشيدن و دل و سر را در سودای دوست دادن.
و زمان را بايد شناخت و گاه را غنيمت بايد شمرد و در آغوش بايدش گرفت؛ چونان گوهری تابناک که هر از چندی، باری از دل خاک تيره برمیآيد و جلوه میکند و باز غبار روزگاران بر آن مینشيند و رخ میپوشاند تا گاهی دگر و بزنگاهی دگر.
ماجرای اين راز سر به مُهرِ گاهِ رمضان را در سرّ نهانِ جای کعبه هم بايد کاويد؛ چونان که رازهای ديگر گاهها را با اسرار ديگر جاها، که حکايتی است اين زمان و مکان را در گسترهی آيينهای مينوی، از کران تا کران، و آن را نمونهها بسيار است، از خرد تا کلان که «گر مجال گفت بودی، گفتنیها گفتمی».
رمضان که میآيد فرشتهها همه گوش میشوند برای شنيدن نغمهی نيايشهای خاکنشينان سوختهدل، تا اين نغمه از کدام دل آتشگرفته برخيزد، و کدام دلبر را بخواند، و چه خواهشی بر زبان آرَد، و چه مايه طلب کند؛ که «به قدر روزنه افتد به خانه نور قمر»
رمضان همان برترين گاهِ نيايش است، بهار دعا و زمانهی شکفتن گلهای خواهش. بايد چالاک برخاست و با سوز دل خواست و عاشقانه خانهی محبوب را جست، و بیباکانه راه او را پيمود و در انتظار سحر نشست و دانست که «تا تو قدم در ننهی، خود سحری مینشود».
. . . و برترين خواستهها همانها است که بر زبان برترين بندگان آمده؛ نيايشهايی که نشانی از آنها در ميراث اسلامی ما بر جا است؛ «دعاهای مأثور» که نياييدن به همان زبان، و همان بيان، پالايندهی روح است و صفادهندهی جان. خواستن با آن واژهها است که از يک سو آرام جان روزهداران است و از ديگر سو، تشنگیافزای لب فروبستگان از آب و نان. دعاهايی که شماری بلند است، فراخور حال مناجاتيان؛ چونان نيايش ابوحمزه؛ انبانی از معرفت. و شماری کوتاه، ساغرهايی خورندِ همگان؛ به سان همين سی دعای روزانه که از بام سحر تا شام افطار میتوان نسيم بهارانهی آن را جرعهجرعه نوشيد، و باغ دل را يک روز با آن طراوات داد، گو اين «که باغ مینشود از دم بهاری سير».
£
هر چند در پارسیشدهی اين راز و نيازها، اصلیترين بنمايههای پناهان در متن آمده، و تابشی از آن سی آينهی معنوی بر پهنهی آن بازتابيده، هرگز اما خود را به واژههای آن پابند ندانستهام، که برگردان عريان، هيچگاه بلندای آن نيايشها را برنمیتابد، پس گاه بر آن افزودهام، گاه از آن کاستهام، اين سو رفتهام و آن سو غلتيدهام و چونان گوی سرگردان، خويش را اندر خَم چوگان او نهادهام تا آن را به زبانی همگانی واگويه کنم.
اين سی ساغر سحری پيشکش همهی کسانی باد که امروز همه مهمان آن ساقی جانها شدهاند و ديده به آن بادهای دوختهاند که بر برگ و گياه آنان ببارد و جانشان را طراوت دهد. نوشتان باد
چراغ قرمز
نوشته شده توسطرفیعی 29ام خرداد, 1393در تابلوهای معابر بنر زدند و نوشته اند موتور سواری با عبور از چراغ قرمز پدرم را کشت موتور سواری با عبور از چراغ قرمز چشمانم را گرفت موتور سواری با عبور از چراغ قرمز نظم اجتماع را بهم زد و با شکلهای مرتبط ….انها را تزیین کردند تا به حال به این چراغ قرمزهای زندگی فکر کردیم که از آنها به را حتی رد میشیم و به نام مد آنها را پوشش میدیم و به فکر عواقب بعدی آن که بی سرو صدا و خاموش دامنگیرمون میشه نیستیم تو تابلوهای ذهنی مون تا به حال نوشتیم عبور ازچراغ قرمز حیا و عفاف چه قربا نیهایی را در بر داره یاترک امر به معروف این واجب فراموش شده چه بلایی عظیمیمیه که داره گریبا نگیر جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم میشه و هزاران از این نوع مسائل که ما به راحتی از آن عبور میکنیم و نسبت به اونها بیخیالیم پس بیایم همیشه به یاد این چراغ قرمزها باشیم که نکنه روزی ما قربانی آن باشیم دلنوشته ازطلبه دانش آموخته
افزایش جمعیت و فرزندآوری
نوشته شده توسطرفیعی 29ام خرداد, 1393مسئلۀ افزایش جمعیت و فرزندآوری با دین و شریعت مسلمان گره خورده است؛ بهطوریکه رد این مسئله را میتوان در منابع فقهی نیز جستوجو کرد. درهمینزمینه علامه طباطبایی(ره) تکثیر نسل مسلمانان برای زدودن بنای شرک و فساد توسط آنان را از مهمترین مقاصد شریعت ذکر کرده است.2
امام رضا(ع) هم در همین راستا فرزندآوری را لازمۀ تداوم زندگی میداند و میفرمایند: «آن کسی که از خود فرزندی به جا نگذارد، مثل این است که هرگز میان مردم نزیسته است؛ اما آن کسی که از خود فرزندی به یادگار نهد، گویی نمرده و در میان مردم زنده است.»
امام رضا(ع) همچنین فرزند را موهبتی از طرف خداوند دانسته و میفرمایند: «فرزند آدمی هدیهای است برای او.»
در روی دیگر سکه، در جوامع غربی سالهاست که بر طبل تحدید جمعیت کوبیده میشود. شاید بتوان نخستین نظریهپرداز حوزۀ جمعیتشناسی را «رابرت مالتوس» انگلیسی دانست. وی در نظریۀ خود ضمن اشاره به رشد تصاعدی جمعیت در مقابلِ رشد حسابی منابع طبیعی، از ضرورت کاهش جمعیت سخن میگوید. راهکار غیرانسانی مالتوس برای فزونینیافتن جمعیت نسبتبه منابع، مُردن انسانهای فقیر است. پس از مالتوس، نظریهپردازان دیگری در باب جمعیت داد سخن سر دادند. هریک از این نظریهپردازان باتوجهبه شرایط محیطی و اقلیمی محل زیست خود، ایدههایی در رابطه با افزایش و کاهش یا حد تناسب و تعادل جمعیت طرح کردند؛