مرا بپذیر
نوشته شده توسطرفیعی 23ام تیر, 1393.یا سَرِیعَ الرضا، ای کسی که زود راضی میشوی، آمدم
باران نور از سمت آسمان میریزد. در وجود من، حُفرهای، دهان باز کرد تا نورها را ببلعد؛ من آمادهام. من تشنه و گرسنه محبتم؛ آمادهام در کنار سفره کرمت بنشینم.
خدایا! دریچه به سمت تو باز میشود، همیشه روشن است؛ بیا و امشب، وجود مرا پرِ نور و روشنی کن! خدایا! نردبانت را زمین بفرست تا به بام ملکوت بیایم
برتر از هزار ماه
نوشته شده توسطرفیعی 23ام تیر, 1393سقف ملکوت، باز میشود و هزار هزار فرشته به سمت تو، من و همه میآیند؛ «تُنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُاین دقایق خوشبو دیگر تکرار نمیشود، پس باید دستهایت را باز و سخاوت خدا را لمس کنی. امشب، همه جا پر است از اشارات خدا از امشب تصمیم بگیر خدایی شوی.
آینه دلت را بشوی
نوشته شده توسطرفیعی 23ام تیر, 1393شب قدر، همان شبی است که در انتظارش بودی. مگر چیزی به تو نهیب نمیزد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ ـ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی؟! امشب، همان شب است که میشود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی. شاید شبِ پیمودن راههای صد ساله به یک شب است
شب یلدای روح
نوشته شده توسطرفیعی 23ام تیر, 1393محمدعلی کعبی
شب قدر ، شبِ میهمانی رازها است. چگونه خواب، سرزمین چشمهایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور میروند؟! امشب پنجرهها ستاره میچینند تا جوشنکبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، باران خواهد گرفت.
شب یلدایِ روح است؛ یلدایی که مقیاسش زمینی نیست. یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمیرسد حال آنکه هموزن هزار ماه است.
، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند. چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است!
دستها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شدهاند و کهکشانها را میکاوند. خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشتها به سوی دوست پر میزند. دهانها بویِ ذکر میدهند و «کلیدهایِ بهشت» همه جا پخشند. «مفاتیح الجنان» قدر دانستنِ زمان را آسان میکند!
و در این میان، نام علی علیهالسلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستانها میتابد. غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است.
شب تقدیر
نوشته شده توسطرفیعی 23ام تیر, 1393برهنه ام؛ برهنه از تمام نیکیها و بیگناهیها. زیر سقف بلندِ این شب، این شبِ آرزومندی، نشستهام و سجاده ساکتم را فرمانروای دلم کردهام… .
اشکهایم آنقدر بیقرارند که دست بردارِ سجدههای طولانی نیستند.
باید امشب خود را از این بغضهای تلنبار قدیمی رها کنم! باید تکلیف تقدیرم را با اشکهای پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم.
از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این «الغوث» نفسبریده، مهربانتر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود.