« توسل به اهل بیت | توسل به اهل بیت » |
توسل به اهل بیت
نوشته شده توسطرفیعی 18ام شهریور, 1397از کجا بفهمیم که رحمت خدا شامل حال ما هم خواهد شد؟
اگر ما امید و رجاء در قلب مان داریم بدانیم که خدا رحمتش را شامل ما کرده است. در حالی که ما به گناهان خودمان نگاه می کنیم به لطف و عنایات خدا هم نگاه بکنیم. طاوس بال و پر زیبایی دارد و وقتی چرخ می زند به خودش مغرور می شود ولی وقتی به پاهایش نگاه می کند شرمنده می شود و سرش پایین می آید. پس ما هم باید گاهی به خودمان نگاه بکنیم که غرور ما را نگیرد. داریم که من هر وقت به گناهان خودم نگاه می کنم به فزع و جزع می آیم ولی وقتی به رحمت خدا نگاه می کنم امیدوار می شوم.
انسان مایوس حالت بسته ای پیدا می کند که نه حال عبادت، نه حال توبه، نه حال دنیا و نه حال آخرت دارد. خیلی از افراد در حال یاس به خودکشی دست می زنند. در مکتب ما گفته شده که هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نباشید. رحمت خدا خیلی گسترده است. امام علی (ع) به فرزندش امام حسین (ع) می فرماید: فرزندم، هیچ وقت گناهکار را از رحمت خدا ناامید نکن، چه بسا کسی که اعتکاف ( ثابت ماندن در کاری )به گناه کرده اند ولی عاقبت آنها به خیر می شود. فردی به دیدن یکی از کارگزاران مامون رفت. دید که او روزه خواری می کند. پرسید که چرا روزه می خوری؟ او گفت: من از آمرزش الهی مایوس هستم زیرا می دانم خدا من را نمی بخشد. من چندین سادات را به دستور مامون اعدام کرده ام. این جرم بزرگی است. پس من برای چه روزه بگیرم و نماز بخوانم زیرا دیگر خدا من را نمی آمرزد. آن فرد پیش امام رضا (ع) رفت و حرف کارگزار مامون را گفت. امام فرمود: گناه این حرف از گناه کشتن سادات بالاتر است. پس شما نباید ناامید باشید حتی اگر گناه بزرگی انجام داده باشید. یکی از بزرگان فرمودند: شیطان هم در طاعات و هم در گناهان ما طمع دارد. شیطان بعد از اینکه ما را به گناه وادار کرد، می گوید که آب از سر تو گذشته است. اگر شیطان انسان را مایوس کرد کاملا بر او مسلط می شود. شیطان در عبادات ما را به غرور وا می دارد. در سوره ی یوسف، حضرت یعقوب یاس از رحمت خدا را در حد کفر می داند. وقتی پسران یعقوب اصرار کردند که یوسف را با خودشان ببرند، یعقوب گفت که من یوسف را به شما سپردم. حضرت یعقوب بجای اینکه یوسف را به برادرانش بسپارد باید او را به خدا می سپرد. وقتی پسران یعقوب می خواستند بنیامین را پیش یوسف ببرند، یعقوب گفت که او را به خدا می سپارم که هم خودش و هم یوسف برگردد. خدایوسف را به پسرانش سپرد و چهل سال در فراق او بود ولی بنیامین را به خدا سپرد، هم او برگشت و هم برادارانش را برگرداند. یعقوب در عین ناراحتی ناامید نبود. فرمود: بروید از یوسف تحسُس بکنید، (تجسس در امور بد است مثل تجسس به عیوب دیگران. که در قرآن از آن نهی شده است، تحسس یعنی دنبال چیزهای خوب گشتن مثل دوست خوب، ولی خدا ) از رحمت خدا ناامید نباشید کسی که از رحمت خدا ناامید باشد کافر است. ناامیدی از کشتن انسان بالاتر است زیرا شما می گویید که خدا دیگر قدرت ندارد. یعقوب چهل سال در فراق یوسف که نور نبوت در او بوده است گریه کرد ولی ناامید نشد. فرمود: خدایا من حزن و اندوه خودم را به تو شکایت می کنیم. ما دو نوع شکایت داریم یکی شکایت از خدا. یکی از اسماء الله، اسم محمود است. ما هیچ وقت نباید از خدا شاکی بشویم. بعضی ها فوری مایوس می شوند و با خدا قهر می کنند. گاهی ما به چیزی دل بسته ایم و خدا می خواهد امید ما را قطع بکند و از راه دیگر مددی به ما برساند. پس شکایت از خدا چیز پسندیده ای نیست. ما باید معرفت و درک پیدا بکنیم که خدا هم خودش زیباست و هم کارهایش زیباست. داریم: ای خدا تو ستایش شده هستی در همه کارها، همه ی کارهای تو زیباست. امام سجاد (ع) وقتی به مدینه رسیدند فرمودند: اگر جدم پیامبر سفارش می کردند که ما را اذیت کنند بیشتر از این اذیت نمی کردند. آنها از مردم شکایت می کردند ولی از خدا جز زیبایی چیزی نمی دیدند. امام سجاد (ع) وقتی می خواستند مصیبت هایی که به آنها رسیده است را بگویند، اول حمد خدا را می کردند. و می گفتند که خدا ما را امتحان کرده است و در مقام خبر بر می آمدند. شکایت دیگر، شکایت دیگران از خدا است. ما از ظالم یا نفس اماره خودمان به خدا شکایت می کنیم. یکی از مناجات های امام سجاد (ع) مناجات شاکین است. یعنی خدایا من به تو شکایت می کنم که من را از دست نفس نجات بدهی. خدایا من به توشکایت می کنم که من را از رفیق ناباب نجاتم بدهی. بچه ای خیلی زیبا بود و فرد بد هیبتی او را بغل کرد و او گریه می کرد. به او گفتند که او را پایین بیاور او ساکت می شود، مشکل خود تو هستی. این مثل روح ما است که لطیف است و در چنگ نفس اسیر است، این شکایت اشکالی ندارد. ما از دست نفس باید به خدا پناه ببریم. یعقوب به خدا گفت که من از حزن خودم به تو شکایت می کنم، تو گره من را باز کن. روایت داریم که خدا گفت که اگر حضرت یوسف مرده هم باشد، او را زنده می کنم. بعد از چهل سال دوری به یوسف امر شد که لباس خودت را برای یعقوب بفرست. در قرآن داریم: وقتی که یوسف لباسش را آماده کرد که بفرستد یعقوب بوی پیراهن او را استشمام کرد و گفت که یوسف من پیدا شده است. اینها همه بخاطر ثمره ی امید است. حتی یعقوب از عزرائیل پرسید که تو او را قبض روح کردی؟ عزرائیل گفت: خیر ولی جای او نامعلوم است. داریم که خدا فرمان داد که یعقوب پیراهن یوسف را به چشمش بمالد و او بینایی خودش را بدست آورد. قطعا پارچه و پیراهن شفا نمی دهد بلکه خدا شفا می دهد. ما هم معتقد هستیم که خاک به اذن خدا شفا دهنده است. ائمه هم واسطه هستند. وهابیان به ما می گویند که شما مشرک هستید. اولیاء خدا هم وسیله هستند. یوسف با اینکه در قعر چاه قرار گرفت باز ناامید نشد و گفت: خدایا به حق پدرانم من را از این چاه نجات بده. پدر او یعقوب و یعقوب فرزند اسحاق و اسحاق فرزند ابراهیم بود. خدا فرمود: تو باید رمز اصلی را بگویی. خدا فرمود که اگر می خواهی من تو را نجات بدهم به حق محمد و آل محمد قسم بده. یوسف خدا را به رموز اصل که چهارده معصوم بودند قسم داد. و بعد از چاه نجات پیدا کرد.
داستان زلیخا امیدبخش است. زلیخا با حضرت یوسف سنخیتی نداشت. او زن شوهر داری بود که خاطر خواه یوسف شده بود ولی یوسف پیامبر خدا بود. زلیخا بعد از ماجرای یوسف همه چیز خودش را از دست داد. و به پیر زن نابینایی تبدیل شد. یوسف او را شناخت و چون حقی بر گردن او داشت، از او پرسید حالت چطور است. زلیخا گفت: تشکر می کنم خدایی که برده ها را به عزت رساند بخاطر طاعت، بندگی، عفت، پاکی و شکر می کنم که خدا من را با معصیت خوار کرد. یوسف از او دستگیری کرد و پرسید که تو هنوز به من علاقه داری؟ زلیخا گفت: به جدت قسم حاضرم تمام زندگی ام را بدهم و یک بار دیگر بینا بشوم و تو را ببینم. خدا به یوسف الهام کرد که از وصف پیامبر آخرالزمان بگو. یوسف گفت که در آخر الزمان پیامبری می آید که از من زیباتر است، اگر تو او را ببینی چه خواهی کرد؟ زلیخا گفت: خاطر خواه او هم می شدم. هر کس پیامبر خدا را دوست داشته باشد محبوب خدا می شود. چون محبت پیامبر در دل زلیخا آمد خدا فرمود که باید او را نجات بدهیم. خدا خطاب کرد که او را به ازدواج خودت در بیاور. با دعای یوسف زلیخا بینا و جوان شد. حدیث داریم که پیرمردها و پیر زن ها در بهشت مثل یوسف در چشمه ای زیبا می شوند. زلیخا هم به برکت پیامبر ما نجات پیدا کرد. زیرا او یاس و ناامیدی را در خودش راه نداد. و همسر یوسف شد با اینکه با او سنخیتی نداشت.
فرم در حال بارگذاری ...