موضوع: "دلنوشته"
درددل با دختر آفتاب
نوشته شده توسطرفیعی 5ام شهریور, 1393درود بر تـــــــــو ای بانوی مهربـــ♥ــانی دستمان را بگیر تا به عهدمان با تـــــــو وفـــــادار بمانیم ای بانــــ♡ـــــوی پاکـــــی و نجـــــــابت ما به شرافـــــــت پایبندیم، در مقابل حیــــــــا زانو میزنیم با نجابـــــــت راه میآییم و در قبال عفـــــــت، تمکین میکنیم ما در تفکر، منش و اعتقاد، با بیدینان شرق و لاقیدان غـــــرب، بسیـــــــار فاصـــله داریم. ما معتقدیم که خـــــــــدا هست، معـــــــاد و قیامـــــت هست و چشــــــمهایی همیشـه نگران ماست. ما حیـــــــــا میکنیم از حضور ولی نعمتمان و این که در منظر نگاهش گـــــــناه کنیم. ما ساقــــــــههای ترد و نازک زلــــــف را به دست گرزهای آتشیـــــــن، نمیسپاریم. بانـــــ♡ـــــوی
چراغ قرمز
نوشته شده توسطرفیعی 29ام خرداد, 1393در تابلوهای معابر بنر زدند و نوشته اند موتور سواری با عبور از چراغ قرمز پدرم را کشت موتور سواری با عبور از چراغ قرمز چشمانم را گرفت موتور سواری با عبور از چراغ قرمز نظم اجتماع را بهم زد و با شکلهای مرتبط ….انها را تزیین کردند تا به حال به این چراغ قرمزهای زندگی فکر کردیم که از آنها به را حتی رد میشیم و به نام مد آنها را پوشش میدیم و به فکر عواقب بعدی آن که بی سرو صدا و خاموش دامنگیرمون میشه نیستیم تو تابلوهای ذهنی مون تا به حال نوشتیم عبور ازچراغ قرمز حیا و عفاف چه قربا نیهایی را در بر داره یاترک امر به معروف این واجب فراموش شده چه بلایی عظیمیمیه که داره گریبا نگیر جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم میشه و هزاران از این نوع مسائل که ما به راحتی از آن عبور میکنیم و نسبت به اونها بیخیالیم پس بیایم همیشه به یاد این چراغ قرمزها باشیم که نکنه روزی ما قربانی آن باشیم دلنوشته ازطلبه دانش آموخته
سلام برزینب
نوشته شده توسطرفیعی 24ام اردیبهشت, 1393برای تو مینویسم، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه میتوان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است.
چه کسی را میتوان یافت که در هنگام توهین، در هایوهوی کشنده انبوه مردمان، در کوچههای تهمت و تحقیر، در خندههای شوم پلیدان، آرام و بیهراس اینگونه پرصلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلبهای سخت خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند.
کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایى،هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد.
خدایا چگونه باور کنم، چگونه میتوانم شانههای ظریفی را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه، ایستاده ببینم؟
زینب(س) آیههای توانایی انسان را نوشت و سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.
سلام برام البنین
نوشته شده توسطرفیعی 23ام فروردین, 1393زمان، هیچگاه با یادهای غبارگرفته دمساز نمیشود. بسیارند نامهایی که زیر این آسمان پهناور گم شدهاند، اما نامی استوار ـ با همه داغهای متراکم ـ در اوج آسمان ایستاده است
تاریخ، تمامی نسبنامهها را ورق میزند و میگوید: شانههای تحمل اندوه، از نام ام البنین، خجلند. تاریخ، گزافه نمیگوید و واقعیت را آنچنانکه هست، مینماید.
زنی با استقامتی ستودنى، روبهروی نغمههایی از رنج و روح خشن اندوه قرار گرفته است و نغمه پیروزی او از لابهلای برگهای زمان به گوش میرسد. نوای سپید سرفرازی به همراه نام جاویدش، در بادهای پیغامرسان منتشر است. همه با این لحن و نوا آشنایند، همه او را میشناسند؛ همسر على، مادر عباس.
چقدر زیبا شهامت خاندان خود را کنار اقیانوس بیپایان حیدر(ع) آورد و چقدر شیوا اقتداگر ایین مهربانی بود و توانست وجود خود را در الفت به مولا(ع) خلاصه کند. ام البنین(س)، فاطمه دوم و همسری دیگر برای علی بود؛ و این یک قاعده کلی است که هرکس همسر على شود، رنگ مظلومیتِ ریشهدار و سرودههای فراوان زخم، به خود میگیرد.
و تو ای بانوی اندوه و رضایت. نمیدانم چه سرّی در نام خورشیدی توست که هنگام سرودنت، آواز باران از دلهای ما عبور میکند و نور روی نور چیده میشود.
کاش میشد از همه آنانی که به نیازهایشان دست تبرک کشیدهاى، آمار گرفت. کاش میشد همه از خاطرات روشن دخیل بستن به نامت میگفتند. به راستی چه کردهای بانو با قلبهایی که به تو چشم دوختهاند.
من چه بگویم که کربلا ـ با آنکه نه تو و نه او، هیچکدام یکدیگر را ندیدهاید ـ عجیب تو را ستوده است. کربلا پشت سر هم از مصیبتهای جانگداز عباس و دیگر فرزندانت گفت و تو با یک مشت خاطرات سوخته، تنها کلمات شیرین تسلیم بر زبان جاری کردى. کربلا باعث شد تو بهتر و بیشتر شناخته شوی و صبورى، بر خود ببالد که الگویی چون تو دارد.
به رسم همیشه، محافل نام او را میبرند، اما حاشا که شب، گیسوپریشی لحظههایش را دیده باشد. ما نیز از ام البنین میگوییم درحالی که جزع و زارى، غریبهای طردشده به دست صبور اوست.
دلنوشته
نوشته شده توسطرفیعی 11ام اسفند, 1392وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی شود
تا نیستی تمام غزل ها معلق اند
این شعر مدتی ست که کامل نمی شود
به امید ظهورش …..*