امیر عرفه
نوشته شده توسطرفیعی 12ام مهر, 1393ای امیر عرفه،بی تو صفا نیست که نیست
بی تو اندر عرفه عشق و وفا نیست که نیست
یوسف زهرا،مهدی جان،حاجتی غیر ظهورت نیست که نیست
عرفه یسالار عشق
نوشته شده توسطرفیعی 12ام مهر, 1393حاجیان جمع اند دور هم،همه
پس کجا رفته حسین فاطمه
حاجیان رفتند یکسر در منا
پس چرا او رفته سوی کربلا
او بجای موی سر،سر می دهد
قاسم و عباس و حیدر می دهد
سعی حج او صفا با خنجر است
مروه اش قبر علی اصغر است
التماس دعا
من و عرفه
نوشته شده توسطرفیعی 12ام مهر, 1393الهی! عرفه ام، باحسین علیهالسلام از عرفات کوچ کرد و رحل اقامت در کربلاگزید؛ پس تو رامی خوانم به زبانی که امامم حسین علیهالسلام در روز عرفه و در ودایش با سرزمین عرفات خواند.
الهی تو را میخوانم، با اشکهایی که به ترنم آخرین نوای آسمانی مولایم حسین علیهالسلام در روز عرفه، بر صورت شرمسارم روان شده است.
الهی! تو را میخوانم به پاکی و خلوص بندگی در صحرای عرفات، به تکاپوی حاجیان؛ آنگاه که جان مشتاق را برای لقای تو روانه آسمان زلال عرفه میکنند.
خدای من! دلم برای آشنایی و آشتی با تو، بیتابتر از همیشه است و تنها داراییام در پیشگاه تو، دعایی است که به آن وعده اجابت دادهای.
چگونه تو را دریابم و کدام باد موافق، این خس دورافتاده از آستانت را به کوی شناخت و دلدادگی به تو رهنمون میسازد؟
الهی! تو نوری؛ آشکارتر از آنی که به مدد آثار خلقتت، شناخته شوی.
تو نوری و روشنتر از آنی که در پناه سایه درآیی.
خدای من! چه وقت از دیدهام نهان شدی تا برای اثبات بودن تو، دست به دامن برهان و استدلال ببرم؟
تو آنقدر ظاهری که رسیدن به تو از راه مشاهده آثارت، راه دراز پیمودن و به بیراهه رفتن است. پس خدای من! چنان به عشق خود مرا بنواز و یاریام کن تا دیدهام؛ به فراتر از نشانههایت دل مشغول دارد و از درک نور تو که آفاق را روشن کرده، بازنماند.
بارالها! چنان خود را به من بنما که بیواسطه و با شهود قلب، شیفته جمال نورانی تو شوم.
در روز عرفه، دست های خود را به سوی آن بی نیاز بالا می بریم
و پیوسته دعا می کنیم: خدایا! غروب این روز را با غروب گناهانمان یکی گردان
بسیجی
نوشته شده توسطرفیعی 7ام مهر, 1393بسيجي عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نامها. نه، كربلا حرم حق است و هيچكس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست.
شمع محفل
نوشته شده توسطرفیعی 5ام مهر, 1393تمام مردم اگر چشمانشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هرچه رود در این سرزمین مسافر توست
همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست
به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهد زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست
که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست