هتک حرمت رسول مهر

نوشته شده توسطرفیعی 29ام دی, 1393

وسیلم الذین ظلمو ا ای منقلب ینقلبون
بار ديگر سردمداران كفر و الحاد جهاني دست به جنايتي نابخشودني آلودند و با اهانت به ساحت قدسي كامل ترين كتاب آسماني گوشه‌اي ديگر از ذات خبيث خويش را آشكار ساخته و خشم و نفرت مسلمانان و انسان‌هاي آزاده جهان را برانگيختند. جنايت پيشگاني كه پوچي ادهايشان در مورد دموكراسي و حقوق بشر در زندان‌هاي ابوغريب و گوانتانامو به اثبات رسيده و دستشان به خون هزاران انسان بي‌گناه آلوده است.
البته روشن شدن چنين ابعادي از واقعت پنهان ام‌الفساد قرن همواره براي آگاهان امت اسلامي در اقطار عالم قابل پيش‌بيني است.
: ملت مسلمان ايران به ويژه طلاب با درك موقعيت حساس كنوني و تشخيص ضرورت اعتصام به حبل الله… همگام با ساير مسلمانان، اين عمل وقيحانه چكمه پوشان آمريكايي را محكوم مي‌نمايد و سكوت سردمداران كاخ سفيد را همسنگ با انجام اين جنايات و به معناي تاييد آن مي‌داندما براي محكوم كردن اين عمل وقيحانه به تمامي دشمنان كلام خداوند هشدار می دهیم كه اين حركت بي‌پاسخ نخواهد ماند و «خداوند سلطلنتشان را پاره خواهد كرد

رازي كه آيت الله بهجت در قرآن خود نوشت

نوشته شده توسطرفیعی 22ام دی, 1393

آيت الله العظمي شيخ محمد تقي بهجت در حاشيه قرآن شخصي خود دستور عمل زيبايي را نوشته بودند كه در ادامه مي خوانيد:

هر كس در بين الطلوعين يعني بين فجر كاذب و فجر صادق ( ۵ دقيقه قبل از اذان صبح تا ۵ دقيقه بعد از اذان) اين ذكر را بگويد هر حاجتي داشته باشد برآورده ميشود ولو اگر تشرف به خدمت امام زمان (عج) باشد:

صلوات (۱۴ بار)

يا مولاي يا صاحب الزمان ادركني (۴۰ بار)

صلوات (۱۴ بار)

«خدا بود و دیگر هیچ نبود

نوشته شده توسطرفیعی 22ام دی, 1393

«خدا بود و دیگر هیچ نبود» عنوان کتابی است که به کوشش مهدی چمران تهیه شده است که مشتمل بر دستنگاشته ههایی است که در جمع آوری آنها زمان نگارش با تاریخ مشخص است.

این کتاب با مقدمه گردآورنده یعنی مهدی چمران آغاز می شود که در آن خلاصه ای از زندگانی شهید مصطفی چمران گنجانده شده است. در قسمت های بعد یادداشت های آمریکا، یعنی یادداشت هایی که در زمان تحصیل در آمریکا داشته است، دیده می شود. اولین نوشته این قسمت در اوایل تابستان 1959 نگاشته شده است که در آن تصمیم شهید بر پرهیز از گناه و تسلیم در برابر خدا مشاهده می شود. در قسمت های بعدی یادداشتهای لبنان درج شده است که بخش اعظم این کتاب را در بر دارد و در انتهای آنها یادداشتهای ایران گرد آمده است. در این قسمت تاریخ ها به صورت هجری شمسی است و تاریخ قسمت های گذشته همگی مطابق با تاریخ میلادی بوده است.

دو دست نوشته نیز به خط خود شهید در انتهای کتاب وجود دارد که اولین دست نوشته با عبارت “خدا بود و دیگر هیچ نبود” آغاز می شود و گردآورنده بر اساس این دست نوشته نام کتاب را انتخاب کرده است و پس از این دو دست نوشته عکس هایی از شهید چمران در حالات نماز، رزم، تحصیل و .. وجود دارد.

در تعدای از یادداشتهای لبنان احیاناً کلمات و لغات نامانوس عربی (نام مناطقی در لبنان و اصطلاحات عربی) وجود دارند که در پاورقی توضیح لازم ارائه شده است.

نوشته های آن شهید بزرگوار بسیار پر شور است و او گاه خداوند را و گاه امام حسین(ع) و ائمه اطهار را و گاه نفس خویش را مخاطب قرار می دهد که همگی حکایت از دل پر درد و روح مشتاق او دارد. در زیر قسمتی از نوشته او را که پس از شب قدر به قلم درآمده می خوانیم:

چه فرخنده شبی بود شب قدر من. شب معراج من به آسمان ها.

از طغیان عشق شنیده بودم و قدرت معجزه آسای عشق را می دانستم، اما چیزی که در آن شب مهم بود، این بود که وجود من، روح شده بود و روح من آتشفشان کرده بود. می خواست، همچون نور از زمین خاکی جدا شود و به کهکشان پرواز کند… آن گاه آتش عشق به کمک آمده بود و جسم خاکیم را سوزانده بود و از من فقط دود مانده بود و این دود همراه با روح من به آسمان ها اوج می گرفت…

شب قدر من، شبی که سلول های وجودم، در آتش عشق، تغییر ماهیت داده بود و من چیزی جز عشق گویا نبودم. دل من، کعبه عالم شده بود، می سوخت، نور می داد و وحی الهی بر آن نازل می شد و مقدس ترین پرستش گاه خدا شده بود. امواج خروشان عشق از آن سرچشمه می گرفت و به همه اطراف منتشر می شد. از برخورد احساسات رقیق و لطیف با کوه های غم و صحراهای تنهایی و آتش عشق، طوفان های سهمگین به وجود می آمد که همه وجود مرا تا صحرای عدم به دیار نیستی می کشانید و مرا از زندان هستی آزاد می کرد.

ای کاش می توانستم همه خاطرات الهام بخش این شب قدر را به یاد آورم. افسوس که شیرازه فکر و طغیان احساس و آتشفشان روح من، آن قدر سریع و سوزان پیش می رفت که هیچ چیز قادر به ضبط آن نبود….

نوری بود که در آن شب مقدس، بر قلبم تابید، بر زبانم جاری شد و به صوررت اشک، بر رخسارم چکید. من همه زندگی خود را به یک شب قدر نمی فروشم و به خاطر شب های قدر زنده ام. و تعالای شب قدر عبادت من و کمال من و هدف حیات من است.*

تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.

نوشته شده توسطرفیعی 22ام دی, 1393

مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد… فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند … هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند… و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت . پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه … مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه …
به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من …! رفتار من با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را می بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است . از الله طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را برداشتم و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.

شیخ زمان

نوشته شده توسطرفیعی 20ام دی, 1393

ای شیخ زمان و پیر عالم
مولای جهان و میر عالم
استاد و حکیم و شیخ مطلق
علامه کل و حجت الحق
مفتاح خزائن و مسائل
مصباح یقین ابوالفضائل
آئینه صولت حسینی(ع)
سامان ده دولت خمینی
سبط صفی و سلیل آگاه
یعنی خلف و خلیفه الله
هم شیخ قبیله در نسب تو
هم سید ما به ماکسب تو
آنی که یگانه‌ای جهان را
زی اهل نظر مِهی مهان را
صاحب نظری و بی‌نظیری
هم خادم قوم هم امیری
فرزانه‌فری قویم پویی
ایثارگری کریم خویی
هم وام نه‌ای به هر چه داری
هم خام‌ نه‌ای به پخته کاری
آنی که ندارم آن بصارت
تا گنج گهر کنم نثارت
ای قُدوه اهل فضل و بینش
مصنوع شریف آفرینش
فالی زدم از پی حکایت
زیر و بم او چو نی شکایت
ای میر زمان و پیر ما تو
در واقعه دستگیر ما تو
گر جذبه پیر اگر حمیدیم
خود پیر تویی و ما مریدیم
در حضرت تو بهانه‌جو ما
پشمینه قبای تندخو ما
گر زانکه سفر نکرده بودیم
از دیده عَبر نکرده بودیم
در محضر رأفتت به غایت
می‌رفت ز ما سه تن شکایت
لیکن نه چنان نبهره رائیم
کاین راست به کج روی سرائیم
زین است که راه کژ نپوییم
در پرده راستی بموئیم
زین درد به همرهی بنالیم
گر زانکه امان دهی بنالیم