پیام تبریک

نوشته شده توسطرفیعی 16ام فروردین, 1393

سال اقتصاد وفرهنگ باعزم ملی و مدیریت جهادی مبارکباد

طرح محراب

نوشته شده توسطرفیعی 26ام اسفند, 1392

با سلام وصلوات برمحمد و آلمحمد با عنایات حضرت حق طرح محراب باعنوان نشست تخصصی نماز با حضور بیش از150نفر از طلاب و اساتید وائمه جماعات مدارس شهرستان خمینی شهر با حضور حجت الاسلام ابوالفضل جعفری پور در روز یکشنبه 25اسفند ماه 92برگزار شد استادجعفری پوربه مباحث تخصصی ویژه این فریضه مهم پرداختند و یکی از علل کاهل نمازی نسل جدید را تربیت ناصحیح والدین برشمردند و با توجه به حدیث پیامبر اکرم (ص)که فرمودند تربیت کودک در سه مرحله کودکی و نوجوانی و جوانی صورت می گیرد که هرمرحله اگر دقت نشود در تربیت فرزند اخلال ایجاد می شود در پایان با توجه به نظرات فقهی علماءبه سو الات حاضرین جواب داده شدکه با اسقبال شرکت کنندگان مواجه شدیم امید است که مورد قبول حضرت حق قرار گیرد

یادآوری

نوشته شده توسطرفیعی 20ام اسفند, 1392

یادمون باشه امسال عید نوروز ما منتظر منتقم فاطمه هستیم

نوروز در فرهنگ اسلام:

نوشته شده توسطرفیعی 17ام اسفند, 1392

نوروز در فرهنگ اسلام:

مـقارن ظـهور اسـلام در ايـران رفته رفته بسياري از آداب و سنن خـرافي ايران قبل از اسلـام مثل عقيـدة 9 هـزار سـالة اهـورامـزدا و اهريمن، منع دفن مردگان، منع استحمام در آب گرم، آسماني نژاد پادشاهان و … از بين رفت، ولي نوروز اين جشن ملّي و باستاني ايرانيان با اندك تغييرات و حذف جنبـه هـاي منـفي و خـرافي آن رنگ اسلامي گرفت و سبـب شد اسلام و ايـران به يكديگر نزديكتر شوند ، حتي پيشوايان ديني و مذهبي نيز آراستند . زنـده ياد دكتر علي شريعتي در اين باره مي گويد:
” اسلام كه همة رنگهاي قوميت را زدود و سنتها را دگـرگون كرد، نوروز را جلاي بـيشتري داد، شــيرازه بـست و آن را با پـشتوانه اي استوار از خطر زوال در دوران مسـلماني ايـرانيان مـصون داشت… نوروز كه با جان مليـت زنـده بـود، روح مـذهب نيز گـرفت. سـنت ملـي و نژادي، با ايـمان مذهبي و عشق نيرومنـد تـازه اي كــه در دلـهاي مردم اين سـرزميـن بـرپا شـده بـود پــيوند خورد و محكم و مقدس شد.”

اسلام براي هدايت ديگر اقـوام، هيچگاه بـا آداب و رسـوم آنـان بخورد خصمانه نكـرد. بـلكـه اسلـام بـا شـعـار: “فبـشر عـباد الذين يستمعون القول فيتبعون احـسنـه” به آداب و رســوم و سخـنـها و عقايد نژادهاي مختلف نگريست و به گزينش آداب و رسوم آنها پرداخـت و در اين ميـان بـسيـاري آداب و سنـن پسنـديده نـوروز ايرانيان را پذيرفته.
نوروز, پيش از اسلام

پيش از اسلام, نخستين روز بهار را عيد و جشن ملى به شمار مى‌آوردند و از آن به ((عيد باستانى)) ياد مى كردند.
به عقيده بعضى نخستين كسى كه از ((نوروز)) تجليل كرد, و آن روز را عيد ملى شمرد, جمشيد بود.(1) جمشيد بر سراسر جهان تسلط يافت, و سرزمين ايران را آباد كرد, و اسباب كارها و امور, در نوروز براى او تكميل و موزون گرديد, از اين رو اين روز, آغاز سال عجم گرديد.(2)
جمشيد پسر تهمورث, از شاهان افسانه اى پيش از تاريخ ايران (قبل از مادها) است. روزى كه او بر تخت سلطنت نشست, اولين روز بهار بود; آن را ((نوروز)) خواند و جشن گرفت. جمشيد مدتى طولانى سلطنت كرد, تا آن كه مغرور شد و خود را خداى جهان ناميد. سرانجام ضحاك با همكارى و هميارى مردم, او را از سلطنت خلع كرد, و روزى در كنار درياى چين او را ديد, و با اره, دو نيمش كرد(3) و به زندگى سلطه جويانه اش پايان داد.
بنا به روايتى, امام صادق(ع) فرمود: ((نوروز, روزى است كه خداوند از بندگانش پيمان هايى گرفت كه تنها خداى يكتا را بپرستند, و براى او همتا قرار ندهند, و ايمان به رسولان و حجت هاى خدا و امامان(ع) بياورند, و روزى است كه كشتى نوح(ع) بر كوه جودى نشست…))(4)
و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((نوروز همان روزى است كه ابراهيم خليل(ع) بت هاى قومش را ـ كه در آن روز براى شركت در مراسم جشن از شهر خارج شده بودند ـ شكست.))(5)
مجوسيان نيز از قديم, به نوروز اهميت مى دادند و در آن روز به همديگر تبريك مى گفتند و براى همديگر هديه مى فرستادند. هم چنين گفته اند: در عصر خلافت اميرمومنان على(ع), مجوسيان چند ظرف نقره كه در آن ((شكر)) ريخته بودند, در نوروز به آن حضرت هديه كردند, آن حضرت هديه آنها را پذيرفت و ((شكر)) ها را بين ياران خود تقسيم كرد, و آن ظروف را به عنوان جزيه (ماليات سرانه آنها) قبول كرد.(6)
بنابر همان روايت امام صادق(ع), حادثه شگفت زنده شدن هزاران نفر از بنى اسرائيل قبل از اسلام ـ به فرمان خدا كه در آيه 243 بقره به آن اشاره شده است ـ در نوروز رخ داده است:(7) كه در يكى از شهرهاى شام, بر اثر رواج بيمارى طاعون, بسيارى مردند. اين بيمارى در حقيقت مجازاتى از طرف خدا براى آنها بود, زيرا رهبر الهى شان آنها را به جهاد با دشمن فرا خوانده بود, ولى آنها سرپيچى كرده بودند. در اين ميان هزاران نفر (طبق پاره اى روايات, ده هزار يا هفتاد هزار يا هشتاد هزار نفر) به بهانه گريز از طاعون, از شهر خارج شدند, و پس از فرار, در خود احساس قدرت و استقلال نمودند و با ناديده گرفتن اراده الهى, و چشم دوختن به عوامل طبيعى, دچار غرور شدند, خداوند آنها را نيز در همان بيابان با همان بيمارى نابود ساخت. ساليانى گذشت, و حضرت حزقيل(ع) ـ يكى از پيامبران بنى اسرائيل ـ از آن جا عبور مى كرد, و از خدا خواست كه آنها را زنده كند, خداوند دعاى او را اجابت كرد. آن روزى كه آنها زنده شدند, نوروز بود.(8)
از مجموع اين مطالب به دست مىآيد كه نوروز, قبل از اسلام, روز محترم و خاصى بود, و با پيدايى رخدادهايى در آن روز كه غالبا مثبت بوده اند بر اهميت و شهرت آن افزوده شد.
نيكو داشت نوروز پس از اسلام

پس از اسلام نيز طبق پاره اى روايات, از اين روز تجليل شده است. هم چنين بروز رخدادهايى مهم موجب افزايش عظمت و احترام آن شده است.
در حديث ((معلى بن خنيس))(9) از امام صادق(ع) ـ كه علامه مجلسى مى گويد آن را در كتب معتبر ديده است ـ به چند رخداد بزرگ در نوروز, بعد از اسلام اشاره شده است, از جمله فرمود:
((و هو اليوم الذى نزل فيه جبرئيل على النبى(ص), و هو اليوم الذى حمل فيه رسول الله(ص) اميرالمومنين(ع) على منكبه حتى رمى اصنام قريش من فوق البيت الحرام فهشمها, و كذلك ابراهيم, و هو اليوم الذى امر النبى اصحابه ان يبايعوا عليا بامره المومنين, و هو اليوم الذى وجه النبى عليا(ع) الى وادى الجن يإخذ عليهم البيعه له, و هو اليوم الذى بويع لاميرالمومنين(ع) فيه البيعه الثانيه, و هو اليوم الذى ظفر فيه باهل النهروان, و قتل ذوالثديه, و هو اليوم الذى يظهر فيه قائمنا و ولاه الامر و هو اليوم الذى يظفر فيه قائمنا بالدجال, فيصلبه على كناسه الكوفه, و ما من يوم نيروز, الا و نحن نتوقع فيه الفرج, لانه من ايامنا و ايام شيعتنا, حفظته العجم, و ضيعتموه إنتم; نوروز روزى است كه:
1ـ جبرئيل بر پيامبر نازل شد;
2ـ پيامبر(ص), على(ع) را بر دوش خود گرفت, تا على(ع) بت هاى قريش را از بالاى خانه كعبه فرو ريزد. هم چنين ابراهيم(ع) در چنين روزى بت ها را شكست;
3ـ پيامبر(ص) به اصحاب خود امر كرد (در روز غدير خم) با على(ع) به عنوان اميرمومنان, بيعت كنند;
4ـ پيامبر(ص) على(ع) را به ((وادى جنيان)) فرستاد, تا از آنها در پذيرش اسلام و پيامبر(ص) بيعت بگيرد;
5 ـ در چنين روزى (بعد از مرگ عثمان) براى خلافت حضرت على(ع) بيعتى دوباره شد;
6ـ در چنين روزى على(ع) (در عصر خلافتش) در جنگ نهروان بر خوارج پيروز شد, و مخدج ذوالثديه (سردمدار خوارج) را كشت;
7ـ در چنين روزى قائم ما (عج) و صاحب امر از پرده غيب, آشكار مى شود;
8ـ در چنين روزى قائم ما (عج) بر دجال (طاغوت خودكامه عصر) پيروز مى گردد, و او را در ميدان كناسه كوفه به دار مى كشد;
9ـ هيچ نوروزى بر ما نمى گذرد, مگر اين كه ما در آن روز اميد فرج قائم(عج) را داريم, زيرا آن روز, از روزهاى ما و از روزهاى شيعيان ما است, عجم ها آن را پاس داشتند, ولى شما (عرب ها) آن را تباه ساختيد)).(10)
چنان كه گفته آمد پديدار شدن نه رخداد بسيار بزرگ, پس از ظهور اسلام موجب عظمت و پاسداشت نوروز شده است.
عالم بزرگ و مجتهد سترگ, بنيانگذار حوزه علميه نجف اشرف, شيخ طوسى (متوفاى سال 460 هـ.ق) در كتاب ((المصباح المتهجد)) از معلى بن خنيس روايت مى كند كه امام صادق(ع) فرمود: ((هرگاه نوروز فرا رسيد, در آن روز غسل كن, و پاكيزه ترين لباس ها را بپوش, و با بهترين عطرها خود را خوشبو نما, و در اين روز روزه بگير, و پس از انجام نافله نمازها, و پس از نماز ظهر و عصر, دو نماز دو ركعتى (به نيت نماز نوروز) بخوان; در نماز اول, در ركعت اول پس از حمد, ده بار سوره قدر, و در ركعت دوم پس از حمد, ده بار سوره كافرون را بخوان, و در نماز دوم, در ركعت اول, پس از حمد, ده بار سوره توحيد, و در ركعت دوم پس از حمد, ده بار سوره ناس و سوره فلق را بخوان, و پس از نماز, سجده شكر به جاى آر, و در اين سجده, دعاى زير را بخوان, كه در اين صورت خداوند گناهان پنجاه سال تو (يا پنج سال تو) را (اگر با شرايط باشد) مى بخشد)). آن دعا اين است: ((اللهم صل على محمد و آل محمد, الاوصيإ المرضيين, و على ارواحهم و اجسادهم[ ((…دعا در مفاتيح الجنان, ذكر شده است].
در نوروز اين فراز از دعا را بسيار برخوان: ((يا ذاالجلال والاكرام.))

نوروز در ترازوى نقد

در مجموع مى توان گفت رواياتى كه در شإن نوروز, از امامان معصوم(ع) به ما رسيده, متعارض است; يعنى بعضى از روايات, آن را ستوده اند و بعضى (مثل روايت مذكور از امام كاظم, عليه السلام) آن را بازمانده دوران جاهليت دانسته اند كه اسلام آن را محو كرده است, ولى بعد از كند و كاو همه جانبه مى توان چنين نتيجه گرفت كه:
1ـ روايات در تإييد و ستايش نوروز بيشتر از روايت يا روايات سرزنش گونه است.
2ـ سيره علماى بزرگ و مراجع تقليد, در شإن نوروز, بيانگر آن است كه نوروز, از روزهاى برجسته و مبارك است, اما اطلاق ((عيد)) براى چنين روزى, از ديدگاه اسلام پذيرفتنى نيست, چرا كه در اسلام به طور رسمى چهار روز عيد است: عيد فطر; عيد قربان; عيد غدير و روز جمعه.
به احتمال قوى, در حديث امام كاظم(ع) اطلاق عيد بر نوروز مورد سرزنش قرار گرفته است. حضرت امام خمينى (قدس سره) با اين كه در نوروز جلوس داشتند, و تبريك مى گفتند و تبريك ديگران را مى پذيرفتند, و در پيام تلويزيونى خود, دعاى معروف ((يا مقلب القلوب والابصار…)) را مى خواندند, ولى از به كار بردن واژه ((عيد)) براى نوروز امتناع مى ورزيدند.))
حضرت حجه الاسلام والمسلمين رحيميان, يكى از اعضاى دفتر امام مى نويسد: ما روز نوروز به اتاق حضرت امام وارد شديم… امام حدود ساعت نه صبح, با نشاطتر از روزهاى گذشته و متبسم و با قباى نو وارد شدند, و به افراد حاضر كه در مجموع با دكترها پنج نفر بوديم, چند بار مبارك باشد گفتند, سپس خودشان سراغ سكه هاى يك ريالى را گرفتند, و كف دست قرار دادند, افراد حاضر نيز بعد از دست بوسى, هر كدام چند عدد برداشتند, مشابه اين برنامه در نوروز سال هاى ديگر نيز تكرار مى شد.
در عين حال در اواسط فروردين 1362 از سوى دفتر, متنى به منظور پاسخ و تشكر از تمام كسانى كه به مناسبت نوروز و يوم الله 12 فروردين (روز جمهورى اسلامى) براى حضرت امام, تلگراف و پيام تبريك فرستاده بودند, تهيه شده بود, متن مزبور, جهت تصويب, خدمت حضرت امام قرائت گرديد, در متن جمله عيدنوروز آمده بود, حضرت امام فرمودند: كلمه عيد را حذف كنيد.(12)
توضيح نگارنده

نوروز در جامعه ما از قديم داراى دو جنبه است; جنبه مثبت و منفى, و از ديرباز در مورد نوروز, دو گونه عمل مى شده است: بعضى بيشتر به سراغ جنبه هاى منفى, مراسم خرافى و بى اساس, اسراف, سرمستى و شهوت پرستى نوروز رفته اند, و در اين رهگذر بيشترين فسادها و گناهان در اين ايام رخ مى دهد و… قطعا نوروز از اين زاويه, نه تنها مبارك نخواهد بود, بلكه نامبارك و پليد و مايه فحشا و منكرات است, و از اين رو, مورد سرزنش است و از نگاه هر خردمند, نامحمود است, و روايات و گفتار علمايى كه آن را از امور دوران جاهليت دانسته اند, در مورد اين گونه امور منفى است. ولى رواياتى كه بيان گر ستايش نوروز است, بر همين اساس مورد نيكوداشت علماى بزرگ و مراجع تقليد مى باشد, به دليل توجه به مراسم مثبت و جنبه هاى مفيدى است كه در نوروز انجام مى گيرد; مانند نظافت, پوشيدن لباس نو, همگامى با تحولات طبيعت و ايجاد ديگرگونى در خود, و فراگيرى درس خداشناسى و معادشناسى از رويش سبزه در بهار, كه به راستى زمين و زمان, و درختان و هوا و فضا, با طراوت و نشاط بهارى گويى همه جشن گرفته اند و هر كدام به زبانى از ستودگى و نشاط نوروز و آغاز بهار سخن گفته و مبارك باد مى گويند.
بنابراين, نوروز همگام با نسيم بهارى, و شكوفه هاى درختان, و زنده شدن زمين, و جوانه زدن گياهان, و در كنار آن, صله رحم, ديد و بازديد, خانه تكانى, بهداشت و نظافت, و آشتى افرادى كه مدت ها با هم قهر بوده اند و… داراى جهات مثبتى است كه هر خردمندى آن را مى پسندد.

نوروز; رستاخيز طبيعت

نوروز, نخستين روز بهار است, نخستين روز سبزترين فصل سال, سرآغاز زنده شدن زمين و شكوفايى ها و وزيدن نسيم دل انگيز بهارى, و چهچهه مرغان; همه چيز در بهار, نشان گر نشاط و طراوت است و حتى باد شفابخش بهارى نويد زندگى تازه مى دهد, و به گفته مولوى در مثنوى:
گفت: پيغمبر به اصحاب كبار
تن مپوشانيد از باد بهار
آنچه با برگ درختان مى كند
با تن و جان شما آن مى كند
و به گفته سعدى:
كه تواند بدهد ميوه رنگين از چوب
يا كه باشد كه برآرد گل صد برگ از خار
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
ارغوان ريخته بر درگه خضراى چمن
چشمه هايى كه در او خيره بماند ابصار
كوه و دريا و درختان همه در تسبيح اند
نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
خبرت هست كه مرغان سحر مى گويند
كآخر اى خفته سر از بالش غفلت بردار
بهار, درس خداشناسى و معادشناسى و تحول و رشد و تكامل است, اگر انسان ها از اين طبيعت زيبا, درس بياموزند, در حقيقت اعتقاد به رستاخيز را آموخته اند, در اين صورت بايد سرآغاز چنان بعثتى را روز برتر ناميد و آن را جشن گرفت.
اگر مراسم نوروز, بر اين اساس پى ريزى گردد, و انسانها خود را همگام و همگون با محتواى دعاى آغاز سال; كه بيان گر تحول و نغمه توحيدى است, سازند كه:
((يا مقلب القلوب و الابصار, يا مدبر الليل و النهار, يا محول الحول والاحوال, حول حالنا الى احسن الحال; اى خداوندى كه گرداننده قلب ها و چشم ها هستى, و تدبير كننده نظم شب و روز مى باشى, اى دگرگون كننده حال و احوال, حال ما را به نيكوترين حال تبديل ساز.)) قطعا نوروز براى آنها پر فايده خواهد بود.
آنان كه طعم توحيد را چشيده اند, در ايام دل انگيز و پرنشاط آغاز بهار به پيروى از امامان(ع) آياتى از قرآن همچون آيه زير را تلاوت كرده و مفاهيم آن را در اعماق جانشان دريافت مى كنند كه:
((ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب;(15) همانا در خلقت آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز, قطعا نشانه هايى براى صاحبان انديشه است.))
هرگاه در مراسم نوروز, انسان ها به دنبال چنين مفاهيم سازنده و لذت بخشى بروند, قطعا, چنين روزى مبارك است, ولى اگر از اين ايام سوء استفاده شود و به جاى مراسم سازنده, به خرافات روى آورند, مراسمى; مانند چهارشنبه سورى, سيزده بدر, و يا فال گوش ايستادن… روشن است, كه باطل گرايى, و پناه بردن به امور پوچ و بى اساس, انسان را بى محتوا خواهد كرد, و آلوده نمودن نوروز به امور واهى, از خردورزى, دور است و بايد خط بطلان بر چنين مراسمى كشيد.
اسلام وقتى كه ظهور كرد, در دوران جاهليت مراسمى وجود داشت, اكثر آنها برخلاف عقل, منطق و وجدان بود, خط بطلان بر همه آنها كشيد, ولى مراسمى نيز وجود داشت, مانند تحريم جنگ در چهار ماه (رجب, ذىقعده, ذىحجه و محرم) اين رسم را كه دربرگيرنده امنيت و آرامش است, امضا نمود, رسم دختركشى را مردود دانست, ولى سنت ديه قتل انسان را كه صد شتر بود, امضا كرد.
نوروز, مبارك, ستوده و مورد توجه امامان(ع) بود, و اختصاصى به ايرانيان ندارد, بلكه براى همه مسلمانان روز جشن و روز شگفت انگيزى است, مشروط بر اين كه با مراسم صحيح و سازنده همراه باشد, و از هرگونه باطل انديشى و گناه, پرهيز گردد.
در اين صورت حتى مى توان آن را ((عيد)) ناميد, بدان دليل كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((كل يوم لايعصى الله فيه فهو عيد;(16) هر روزى كه در آن روز گناه نشود, آن روز, روز عيد است.))
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درس‌های معنوی , اخلاقی بهار

نوشته شده توسطرفیعی 17ام اسفند, 1392

درس‌های معنوی و اخلاقی‌ای که از طبیعت و فصل بهار می‌توان آموخت بسیار فراوان است. در اینجا به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم.

درس اول: درون خود را به گلستانی بدل کنیم که همواره خرم و سرسبز است

اولین درسی که از فصل بهار می‌توان آموخت این است که همانگونه که طبیعت خزان و بهاری دارد، دنیای درون آدمی نیز خزان و بهاری دارد و تحولات مشابهی را از سر می‌گذراند. بلکه بالاتر از این، از منظر عارفان خزان و بهار جهان بیرون بازتاب خزان و بهار جهان درون ماست.

لطف شیر و انگبین عکس دل است
هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست
پس بود دل جوهر و عالم عرض
سایه‌ی دل کی بود دل را غرض
(مثنوی، 3/2265-2266).
راه لذت از درون دان نه از برون
ابلهی دان جُستن ِ قصر و حصون
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ ترش و بی‌مراد
(همان، 6/3419-3420).
باغها و سبزه‌ها در عین جان
بر برون، عکسش چو در آب روان…
باغها و میوه‌ها اندر دل است
عکس لطف آن بر این آب و گل است
(همان، 4/1362-1364).

خزان و بهار دنیای درون هرکس تحت کنترل و اختیار خود اوست. ما می‌توانیم دنیای درون خود را به نحوی عوض کنیم که به جای اینکه دائماً میان خزان و بهار در نوسان و رفت و آمد باشیم، همیشه بهار و سرسبز و خرم باشیم و درخت وجودمان همواره میوه‌های شیرین ببار آورد. بلکه از این بالاتر، از طریق سرسبز کردن جهان درون خود می‌توانیم جهان بیرون خود را هم سبز کنیم و به آن خرمی همیشگی ببخشیم.
در آیه 24 و 25 از سوره ابراهیم خداوند می‌فرماید: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا ﰱ السَّمَاءِ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (ابراهیم/24-25): «آیا ندیده‌ای که خداوند چگونه برای سخن پاک مثل زده و آن را به درختی پاک تشبیه کرده که ریشه‌اش در زمین استوار و شاخه‌اش در آسمان گسترده است و به اذن پروردگارش همواره در حال میوه دادن است. خداوند این مثل‌ها را برای مردم می‌زند بدان امید که درس بگیرند».
چنان‌که از آیات دیگر قرآن استفاده می‌شود، «کلمه» یا «سخن» در قرآن صرفاً به معنای صداهایی نیست که ما با استفاده از زبان و دهان خود تولید می‌کنیم، بلکه همۀ مخلوقات از جمله انسان نیز کلمات خداوند هستند، یعنی خدا از طریق آفرینش با ما سخن می‌‌‌گوید و ضمیر خود را بر آفتاب می‌‌‌افکند.
«قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا» (کهف/109): «بگو اگر دريا براى [نوشتن‏] كلمات پروردگارم مركب می‌بود، بى‏شك آن دريا، پيش از به پايان رسيدن كلمات پروردگارم، به پايان مى‏رسید، ولو آنكه مددى همانند آن به ميان می‌آورديم».
«إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّـهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» (آل عمران/45): «چنين بود كه فرشتگان گفتند اى مريم خداوند تو را به كلمه خويش كه نامش عيسى مسيح فرزند مريم است و در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [الهى‏] است، بشارت مى‏دهد».
بنابراین، آیات 24 و 25 از سوره ابراهیم هم دربارۀ «سخنِ پاک» است و هم در مورد «انسانِ پاک». این آیات می‌گویند که انسان پاک مانند درخت پاکی است که همیشه سرسبز و حاصل‌خیز است. اگر کسی می‌‌‌خواهد سرزمین وجود او همیشه بهار و همواره سرسبز و خرم باشد، راهش این است که دل خود را از پلیدی‌ها پاک گرداند. «پندار نیک»، «گفتار نیک» و «کردار نیک» میوه‌های همان درختی است که خداوند در این آیات آن را درخت پاک نامیده است. انسان پاک همان کسی است که درون او همیشه بهار است. منظور از پاکی در اینجا پاکی معنوی و اخلاقی است. فضایل اخلاقی، مثل گذشت، بخشندگی، ایثار، صبر، تواضع، که در درون خود می‌پروریم همان پاکی‌هایی است که میوۀ آنها به صورت گفتار نیک و کردار نیک ظاهر می‌شود. ایمان نیز نوعی پاکی است در برابر کفر و شرک که از نجاست‌ها و پلیدی‌های معنوی و اخلاقی هستند. میوۀ درخت ایمان هم «عمل صالح» است.
این آیه نیز مضمونی مشابه آیات یادشده دارد: «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدًا كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ» (اعراف/57): «زمین پاک گیاهش به اذن پروردگارش می‌‌‌روید، [اما] زمینی که پلید است محصولی به جز چیزی ناچیز و بی‌ارزش ندارد. بدین‌سان نشانه‌ها را برای سپاسگزاران گونه‌گون بیان می‌‌‌کنیم».
اگر بپرسید که «چگونه می‌توان درون خود را به بهاری جاودانه بدل کرد؟»، یکی از پاسخ‌هایی که به این پرسش می‌توان داد این است: «با انس گرفتن با قرآن»، زیرا یکی از توصیفاتی که هم از پیامبر اکرم و هم از امام علی در مورد قرآن نقل شده این است که قرآن «ربیع القلوب»، یعنی «بهار دل‌ها» است.
بنابراین، نخستین درسی که باید از آمدن بهار بگیریم این است که درون خود را به گلستانی بدل کنیم که همواره خرم و سرسبز است.
ای برادر تو همان اندیشه‌ای
ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر بود اندیشه‌ات گل گلشنی
گر بود خاری تو هیمۀ کلخنی
(مثنوی، 2/277-278).
درس دوم: نسبت به تحولات درونی و معنوی خود نیز حساس باشیم/ عید روزی است که در آن گناه نکنیم
درس دومی که از این ایام می‌توان گرفت در نهج البلاغه آمده است. حضرت فرموده‌اند: «کُلُّ یَومٍ لایُعصَی اللهُ فیهِ فَهُو عیدٌ» (نهج البلاغه، کلمۀ قصار 420): «هر روزی که در آن خدا معصیت نشود روز عید است». این سخن بیانگر معیار عید از منظر معنویت قدسی است. از منظر معنوی عید آن روزی است که آدمی در آن گناه نکند و از خدا دور نشود. اگر روزی آمد که در آن روز توفیق پیدا کردیم که گناه نکنیم شایسته است آن روز را جشن بگیریم. معنای این سخن این نیز هست که انسان گناه‌کار عید ندارد، یعنی حق ندارد جشن بگیرد، بلکه باید عزا بگیرد و جامعه‌ای که پر است از ظلم و ستم و مفاسد و ناهنجاری‌های دیگر اخلاقی نیز عید ندارد.
در اینجا مایلم به یک نکتۀ کلی اشاره کنم که بسیار مهم است و در بحث‌های آینده نیز به کار ما خواهد آمد. این نکته دربارۀ تفاوت بینش معنوی و بینش مادی از نظر زبان‌شناسانه است. در بینش معنوی در بسیاری از موارد «معنای واژه‌ها» و «تعریف مفاهیم» عوض نمی‌شوند، بلکه صرفاً «معیارِ تطبیق» آنها عوض می‌شود. البته وقتی معیار تطبیق یک مفهوم عوض شد، دایرۀ مصادیق آن مفهوم نیز توسعه و ضیق پیدا خواهد کرد.
در این کلمۀ قصار نیز مولی علی تعریف جدیدی از عید ارائه نمی‌کند؛ معنای عید همان است که بود. اما معیار جدیدی برای عید نامیدن یک روز در اختیار ما می‌نهد. از منظر معنویت قدسی آن روزی که در آن شخص قدمی به خدا نزدیک شود یا دست‌کم از خدا دور نشود روز عید است و شایسته است آن شخص آن روز را جشن بگیرد.
مثال دیگر. پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «إذا أتى عَلَيَّ يَومٌ لا أزدادُ فيه عِلماً يُقَرِّبُني إلى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فلا بُورِكَ لي في طُلوعِ شَمسِ ذلكَ اليَوم» (نهج الفصاحه، ص 177، ح 126): «اگر روزی بر من بگذرد که در آن دانشی نیاموزم که مرا به خداوند نزدیک کند، طلوع خورشید آن روز برای من برکت ندارد». در اینجا هم می‌بینید که پیامبر اکرم (ص) تعریف جدیدی از «برکت» بدست نداده است، بلکه معیار تازه‌ای برای زندگی با برکت و تفکیک آن از زندگی بی‌برکت به ما معرفی کرده است. از منظر معنوی روز پر برکت روزی نیست که در آن شخص پول بیشتری بدست آورده باشد، یا حتی علم بیشتری آموخته باشد، بلکه روزی است که در آن علمی بیاموزد که او را به خدا نزدیک کند.
علم به تنهایی نمی‌تواند سعادت و خوشبختی فرد را تضمین کند. مولی علی فرموده است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» (نهج البلاغه، کلمۀ قصار 104): «چه بسیار عالمی که نادانی/بی‌خردی‌اش او را هلاک کرده است، در حالی که علم او همراه او بوده و نفعی به او نرسانده است». جهل در عربی به معنای نادانی نیست، بلکه به معنای بی‌خردی است. «عصر جاهلیت» یعنی «عصر بی‌خردی».
مثال سوم. از نظر مولانا عمر طولانی معادل عمر با برکت نیست. چنانکه در قرآن آمده، شیطان وقتی از درگاه خدا رانده شد، از خدا درخواست عمر طولانی کرد و خدا هم تا روز قیامت به او مهلت داد. اما او این مهلت را برای چه درخواست کرد؟ برای گمراه کردن انسان‌ها و سنگین‌تر کردن بار گناه خود. مولانا می‌گوید این نیز از تأثیر لعنت بود. ای کاش به جای عمر طولانی توبه می‌‌‌کرد و از خدا می‌خواست که او را ببخشد.
همچو ابلیس از خدای پاک و فرد
تا قیامت عمر تن درخواست کرد
گفت انظرنی الی یوم الجزا
کاشکی گفتی که تبنا ربنا
عمر بی‌توبه همه جان کندن است
مرگ حاضر غائب از خود بودن است
آنهم از تاثیر لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عمر جو
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی‌خدا آب حیات آتش بود…
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونی‌ست کلی کاستن…
عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم…
عمر خوش در قرب جان پروردن است
عمر زاغ از بهر سرگین خـوردن است»
(مثنوی، 5/771 به بعد).
قدما بر این باور بودند که کلاغ صد سال عمر می‌کند و غذای او نیز سرگین حیوانات است. مولانا می‌گوید چه ارزشی دارد که کسی مثل کلاغ صد سال عمر کند، اما در طی این عمر طولانی از خود غایب و از خدا غافل باشد و مشغول سرگین خوردن باشد؟
از نظر معنوی کمیّت زندگی مهم نیست، کیفیتِ آن مهم است. عمر خوش و با برکت آن است که در طی آن جان آدمی در قرب خداوند پرورده و فربه شود. در حقیقت از منظر معنویت قدسی، مرگ واقعی، یعنی مرگ روح یا دل آدمی، عبارتست از زندگی در حال غفلت از یاد خدا، یاد آخرت و یاد خود.
از ابوعلی سینا هم سخنی نقل شده که بی‌مناسبت با بحث ما نیست. وی گفته است: «من به عرض زندگی بیشتر از طول آن اهمیت می‌دهم». البته وی در مورد دیگری این سخن را بر زبان رانده است، ولی از منظر معنوی نیز این سخن صادق است، یعنی برای یک انسان معنوی عرض زندگی بیش از طول آن اهمیت دارد.
کسی که به عرض زندگی بیش از طول آن اهمیت می‌‌‌دهد، همواره در زمان حال زندگی می‌‌‌کند، نه در گذشته یا آینده و «ابن‌الوقت» یا «ابو‌الوقت» است.
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی (مثنوی، 1/133-134).
جان استیوارت میل، فیلسوف شهیر انگلیسی نیز در مقام ترجیح لذّات معنوی بر لذّات مادی گفته است: «ترجیح می‌دهم سقراطی بدبخت باشم تا خوکی خوشبخت».
امام سجاد (ع) نیز در دعای مکارم اخلاق فرموده‌اند: «و عَمِّرني ما كانَ عُمري بَذلَةً في طاعَتِكَ فاذا كانَ عُمري مَرتَعَاً لِلشَّيطانِ فَاقبِضني الَيكَ قَبلِ اَن يَسبِقَ مَقتُكَ الَيَّ او يَستَحكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ»: «خدایا مادامی که عمرم در راه اطاعت تو صرف می‌شود مرا زنده بدار، اما هر وقت عمرم به چراگاه شیطان بدل شد، جانم را بستان پیش از آنکه ناخشنودی تو متوجه من شود یا خشم تو بر من عمیق شود».
بنابراین، از نظر معنوی، بعضی از مرگ‌ها بهتر از زندگی است، همان‌گونه که بعضی از خواب‌ها بهتر از بیداری است. مهم این است که شخص در طول زندگی با خود و با سرمایه‌هایی که دارد و امکاناتی که در اختیار اوست چه می‌کند. خداوند در قرآن از قول کافران نقل می‌کند که در روز قیامت می‌گویند: «يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا». آیه به صورت کامل چنین است: «إِنَّا أَنذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا » (نبأ/40): «ما شما را نسبت به عذابى نزديك هشدار داديم، روزى كه هر انسانى به آنچه با دستان خويش پيش فرستاده است بنگرد و كافر گويد كاش من خاك بودم». یعنی کافران در روز قیامت می‌گویند ای کاش ما اصلاً بدنیا نیامده بودیم تا چنین روزی را ببینیم.
بنابراین، دومین درسی که باید از آمدن عید بگیریم این است که همان‌گونه که نسبت به تغییر و تحولات عالم بیرون از خود حساسیت می‌ورزیم و برخی از این تحولات را عید می‌نامیم و جشن می‌گیریم، نسبت به تحولات درونی و معنوی خود نیز حساس باشیم و اگر روزی بر ما گذشت که در آن گناه نکردیم و از خدا دور نشدیم آن روز را هم عید بنامیم و جشن بگیریم.

درس سوم: خانه‌ی دل هم نیازمند گردگیری و غبارروبی است
درس سومی که از این ایام می‌توان گرفت در «خانه تکانی» نهفته است. مرسوم است که پیش از فرارسیدن سال نو ما خانه تکانی کنیم. برای انجام این کار همه جای خانه را زیر و رو می‌‌‌کنیم. اشیاء کهنه و بنجلی را که لازم نداریم دور می‌‌‌ریزیم و اشیاء و لوازمی را که لازم داریم نگه می‌‌‌داریم، اما از آنها گردگیری و غبارروبی می‌‌‌کنیم.
درس اخلاقی و معنوی که از این کار باید بگیریم این است که با خانه دل خود نیز چنین کنیم. دل ما قرار است خانه خدا باشد و این خانه هم گرد و خاک می‌‌‌گیرد و لذا نیازمند گردگیری و غبارروبی است.
اين جسد، خانه‌ي حسد آمد، بدان
از حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانه‌ي حسد باشد، وليك
آن جسد را پاك كرد الله نيك
طهرا بيتي بيان پاكي است
گنج نور است، ار طلسمش خاكي است (1/334-338).
مولانا در این ابیات می‌‌‌گوید که ما باید دل خود را از حسد پاک کنیم و به آیه‌ای از قرآن استشهاد می‌‌‌کند که در آن خداوند به حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل فرمان داده است که خانه او را پاک کنند.
«وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ» (بقره/125): «و ياد كنيد كه خانه [كعبه‏] را بازگشتگاه و حرم امن مردم قرار داديم و [گفتيم‏] از مقام ابراهيم نمازگاهى بسازيد و به ابراهيم و اسماعيل سفارش كرديم كه خانه‏ام را براى غريبان [مسافران‏] و مقيمان و نمازگزاران پاكيزه گردانيد».
در طول سال اشیاء کهنه و بنجل و زائد بسیاری در خانه دل ما سکنی می‌‌‌گزینند که جا را بر خداوند تنگ و حضور خداوند در زندگی ما را کمرنگ می‌‌‌کنند. ما به هر چیزی که تعلق خاطر پیدا کنیم به همان نسبت از توجه و تعلق خاطرمان به خداوند کم می‌شود.
بنابراین، باید بکوشیم تفقد احوال باطن کنیم و این اشیاء بنجل و زائد را پیدا کنیم و دور بریزیم. دلبستگی به دنیا و امور دنیوی، مانند مال و ثروت و قدرت و شوکت و شهرت، و نیز رذایل اخلاقی، مانند تکبر و حسادت و بخل و کینه و عجب و خودبزرگ‌بینی، اموری است که جا را برای دلبستگی به خدا و آخرت و برای فضایل اخلاقی تنگ می‌‌‌کند و دغدغه‌های معنوی و اخلاقی را در دل آدمی کمرنگ می‌کند و می‌‌‌میراند.
بسیاری از روابطی که شخص با دیگران برقرار می‌‌‌کند نیز چنین خاصیتی دارند، یعنی دل او را به خود مشغول و او را از یاد خدا غافل و رابطه او با خدا را تضعیف می‌‌‌کنند. خانه تکانی در این مورد به این است که شخص این تعلقات و دلبستگی‌ها را دور بریزد و دل خود را از رذایل اخلاقی، روابط مُضِر معنوی و دلبستگی‌های دنیوی و مادی پاک گرداند. اگر مراقب نباشیم رابطه با اشیاء دیگر و انسان‌های دیگر ممکن است جا را برای رابطه با خداوند در دل ما تنگ کند. رابطه قلبی ما با خداوند باید آنقدر قوی باشد که همه رابطه‌های دیگر را تحت الشعاع خود قرار دهد.
این معنای توحید است. توحید یعنی اینکه خداوند و خشنودی و ناخشنودی او در ملاحظات ما و در وقت تصمیم‌گیری و عمل حرف اول و آخر را بزند، و ملاحظات دیگر تا آنجا مورد اعتنا واقع شوند که رابطه با خدا را تضعیف نکنند و آدمی را از خدا دور نسازند. بنابراین، توحید اقتضا می‌کند که ما نه فقط در شب عید بلکه هر شب خانه‌تکانی کنیم، و هرچیزی را که با خدا و خداپرستی و یکتاپرستی منافات دارد از زندگی خود خارج کنیم. البته در مورد افراد مختلف این فرق می‌کند. هر کسی با چیزی از خدا دور می‌شود و با دورشدن از آن چیز به خدا نزدیک می‌شود. شیطان هم هر کسی را از راه خاصی فریب می‌دهد. یک معنای خودشناسی این است که آدمی نقاط ضعف خود را بشناسد. نقاط ضعف هر فرد همان حفره‌هایی است که دشمن از طریق آن‌ها به درون دل او رخنه می‌کند.
علاوه بر این درک و تلقی ما از خدا و پیامبر و دین و قرآن نیز کهنه می‌شوند و نیازمند نوشدن‌اند. اگر خدایی که ما در دو روز می‌پرستیم یکی باشد، این نشان می‌‌‌دهد که در سیر و سلوک معنوی خود پیشرفت نکرده‌ایم. «مَن استوي يَوماهُ فَهُو مَغبّونٌ» (امالی صدوق، ص 396): «کسی که دو روزش یکسان باشد زیانکار است». به همین ترتیب اگر درک و تلقی شخص از قرآن و پیامبر در همه عمر ثابت بماند، این نشان می‌دهد که از نظر معنوی درجا زده ‌است. ابن عربی گفته است کسی که دو بار یک آیۀ قرآن را بخواند اما در بار دوم معنای جدیدی از آن آیه نفهمد، قرآن را درست نفهمیده است.
درس چهارم: برهانی است بر وجود رستاخیز
درس چهارمی که از فصل بهار باید گرفت این است. فصل بهار فصل زنده شدن طبیعت و بیدار شدن زمین از خواب زمستانی است. به تعبیر بهتر بهار فصل «بازآفرینی» یا «آفرینش دوباره» است. احیا یا بازآفرینی یعنی زنده کردن چیزی پس از مرگ آن. یکی از درس‌های معنوی مهمی که از رویش گیاهان و سرسبزشدن دوبارۀ درختان در فصل بهار می‌توان گرفت و باید گرفت این است که این آفرینش مجدد مختص طبیعت نیست، بلکه آدمیان نیز پس از مرگ دوباره زنده می‌شوند.

درواقع فصل بهار حاوی یک هشدار جدی به آدمیان است، و آن هشدار این است که همان خدایی که طبیعت را پس از مردن آن زنده می‌‌‌کند قادر است شما را هم پس از مرگتان زنده کند. بنابراین، نباید خیال کنید که با مردن همه چیز تمام می‌‌‌شود.
وفق آموزه‌های دینی، آدمیان پیشاپیش می‌دانند که آخرتی وجود دارد، همان‌گونه که می‌دانند خدایی وجود دارد. مشکل این است که بسیاری از انسان‌ها دانسته‌های معنوی خود را فراموش می‌کنند و برای اینکه دچار غفلت نشوند یا از غفلت بدر آیند به تذکر و یادآوری نیاز دارند. رویش گیاهان و سبزشدن درختان در فصل بهار یکی از نشانه‌هایی است که می‌تواند زندگی پس از مرگ را به آدمیان یادآوری کند و یاد آخرت را در دل آنان زنده نگه دارد.
پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «اِذا رَأَيتُمُ الرَّبيعَ فَاكثِروُا ذِكرَ النُّشُورِ»: «وقتی فصل بهار را می‌بینید فراوان روز رستاخیز را به یاد آورید».
مولانا در همین رابطه چنین سروده است:
این بهار نو ز بعد برگ ریز
هست برهان بر وجود رستخیز
در بهار آن سِرها پیدا شود
هر چه خورده‏ست این زمین رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آرد ضمیر و مذهبش
سِرِّ بیخ هر درختى و خورش
جملگى پیدا شود آن بر سَرش‏
هر غمى کز وى تو دل آزرده ‏اى
از خمار مى بود کان خورده‏ اى
لیک کى دانى که آن رنج خمار
از کدامین مى بر آمد آشکار؟
این خمار اشکوفه‏ ى آن دانه است
آن شناسد که آگه و فرزانه است
(مثنوی، 5/3972 به بعد).
در این رابطه از فصل بهار دست‌کم دو درس می‌توان گرفت که مولانا به هر دوی آنها در این ابیات اشاره کرده است.
درس اول دربارۀ اصلِ وجود رستاخیز است که در بیت اول به آن اشارت رفته است. آنجا که می‌گوید: «این بهار نو ز بعد برگریز/ هست برهان بر وجود رستخیز». از منظر معنویت قدسی زنده شدن دوبارۀ زمین در فصل بهار برهانی است بر وجود رستاخیز و زنده شدن دوبارۀ انسان‌ها.
این استدلال از قرآن الهام گرفته شده است. خداوند در قرآن فرموده است: «وَاللَّـهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَىٰ بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَٰلِكَ النُّشُورُ» (فاطر/9): «خدا همان کسی است که بادها را می‌فرستد و آن بادها ابری را برمی‌انگیزند و آن ابر را به سوی سرزمین مرده‌ای می‌رانیم و به کمک آن [ابر] زمین مرده را پس از مرگش حیات تازه می‌بخشیم. رستاخیز نیز همین گونه است».
درس دومی که مولانا در رابطه با زندگی پس از مرگ از فصل بهار می‌گیرد و به ما هم توصیه می‌کند که از آن درس غفلت نکنیم دربارۀ تحولی است که در رستاخیز اتفاق می‌افتد. در فصل بهار هر درختی میوۀ مخصوص خود را به بار می‌آورد و هر بذری گیاه مناسب خود را. یعنی در فصل بهار اسرار زمین هویدا می‌شود و معلوم می‌شود که زمین در فصل زمستان چه خورده بوده و چه چیزی در دل آن پنهان شده بوده است.
رستاخیز انسان‌ها نیز چنین است. نیت‌هایی که ما در سر می‌پرورانیم و سایر تحولاتی که در درون ما رخ می‌دهد در این دنیا از چشم خلق پنهان است، اما اینها دانه‌هایی است که در مزرعۀ درون خود می‌کاریم و این دانه‌ها در روز قیامت میوه‌های خود را ببار می‌آورند و راز درون شخص را آشکار می‌کنند. آنکه گندم کاشته است گندم درو خواهد کرد و آنکه جو کاشته است جو.
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
(منسوب به مولانا)
گفت شاه ما همه صدق و وفاست
آنچه بر ما می‌رسد آنهم ز ماست
(مثنوی، 6/604).
هیچ گندم کاری و جو بر دهد
دیده‌ای اسبی که کره خر دهد
(مثنوی، 1/1649).
این درس نیز از قرآن الهام گرفته شده است. یکی از نام‌های قیامت در قرآن «روز فاش‌شدن رازها» است. «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» (طارق/9): «روزی که رازها از پرده برون افتد». در روز قیامت باطن آدمیان ظاهر می‌شود و شخصیت هر کس چنانکه هست بر آفتاب افکنده می‌شود. این شخصیت چیزی نیست مگر مجموعه فضایل یا رذایلی که شخص در این دنیا در اثر تکرار کارهای نیک و بد در باطن خود پرورانده است